PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : داستان شیخ جنید بغدادی و بهلول



sadegh1
05-12-2015, 05:15 PM
آورده*اند که شیخ جنید بغدادی، به عزم سیر، از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او.
شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند: او مردی دیوانه است.
گفت: او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند.شیخ پیش او رفت و سلام کرد.بهلول جواب سلام او را داد و پرسید: چه کسی هستی؟عرض کرد: منم شیخ جنید بغدادی.فرمود: تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می*کنی؟عرض کرد: آری..بهلول فرمود: طعام چگونه میخوری؟عرض کرد: اول «بسم*الله» می*گویم و از پیش خود می*خورم و لقمه کوچک برمی*دارم،
به طرف راست دهان می*گذارم و آهسته می*جوم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی*شوم
و هر لقمه که می*خورم «بسم*الله» می*گویم و در اول و آخر دست می*شویم.
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود: تو می*خواهی که مرشد خلق باشی؟
در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی*دانی. سپس به راه خود رفت.مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است.
خندید و گفت: سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید.بهلول پرسید: چه کسی هستی؟جواب داد: شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی*داند.بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می*دانی؟عرض کرد: آری. سخن به قدر می*گویم و بی*حساب نمی*گویم و به قدر فهم مستمعان می*گویم
خلق را به خدا و رسول دعوت می*کنم و چندان سخن نمی*گویم که مردم از من ملول شوند
دقایق علوم ظاهر و باطن را رعایت می*کنم. پس هر چه تعلق به آداب کلام داشت بیان کرد.بهلول گفت: گذشته از طعام خوردن، سخن گفتن را هم نمی*دانی. سپس برخاست و برفت.مریدان گفتند: یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟جنید گفت: مرا با او کار است، شما نمی*دانید.باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می*خواهی؟
تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی*دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می*دانی؟عرض کرد: آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه* خواب می*شوم
پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (علیه*السلام) رسیده بود بیان کرد.
بهلول گفت: فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی*دانی. خواست برخیزد که جنید دامنش را بگرفت و گفت:
ای بهلول من هیچ نمی*دانم، تو قربه*الی*الله مرا بیاموز.

بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع استو اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از اینگونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود.

و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد وگرنه هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد.
پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد.

و در خواب کردن این*ها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد هیچ بشری نباشد.

MaMaTiR
05-12-2015, 05:21 PM
(sm25)