واز و یاد من داد، افتادن و شکستن این شهر مهربون نیست با آدمی مثل من
شکنجه ی قلبمو بسپر به انصاف من گرگم! که هر گله ای نیاد اطراف من
هر شب که بغض دارم رانندگی میکنم من شرط مرگ بستم که زندگی میکنم
اونقدر دلتنگتم باید بباره بارون از قاب عکس دیوار دریا بریزه بیرون
هیچوقت سعی نکردی دری به روم وا کنی چون میتونستی یکی بهترو پیدا کنی
میترسم از نگاها ، رفتن همیشه بد نیست مثل هیولایی ام که استتار بلد نیست
عیبی نداره دنیا دردامو هو میکنه کسی که باد بکاره طوفان درو میکنه
تو زیبایی و من زشتم
همیشه سهم من کم بود
شبامو گریه میکردم
نمیدونم چه مرگم بود؟
بلایی سرم آوردی
که عبرت خلایق شم
من اون هیولای تنهام
که حق ندارم عاشق شم