نیاز به صحافی دارد!
از سر اتفاق به تصویر صورتجلسهای مربوط به «اشیاء متعلق به مرحوم نیما» برخوردم. فهرستی از چند کتاب، دورههایی از مجلات و دستنویسهای متعلق به نیمایوشیج که برای عرضه به سازمان میراث فرهنگی تهیه شده است. احتمالا جهت خریداری این اقلام از سوی آن سازمان برای حفظ و نگهداری در «موزهٔ نیما».اولین قلم از این فهرست، ثبت یک جلد قرآن خطی قدیمی به این شرح است:۱ ـ قرآن خطی قطع رحلی بهخط محمد ارشد بن علیاکبر بهتاریخ ۱۰۶۵ هجریقمری، با زیرنویس قرمز رنگ. دارای سربرگ تذهیب. آسیبدیده. نیاز به صحافی دارد. ۱ جلد.یادم آمد از شوخطبعی و حاضر جوابیهای نیما که اینجا و آنجا نقل شده است. نمونهاش در هفتهنامهٔ روشنفکر پنجاه و هفت سال پیش [۱۳۳۸]. از جملهٔ این داستانها یکی هم حکایت مچل کردن آن مامور دولت است که به خیال خود مچ شاعر را گرفته بود. فکر کردم چه بسا که آن «قرآن» همین باشد که در این صورتجلسه نوشتهاند: «نیاز به صحافی دارد»!میگویند چند سال پیش وقتی در اثر سوءتفاهمی یکی از مامورین انتظامی برای تجسس به خانهٔ او رفت. پس از سرکشی به اتاق پرسید: اسم شما چیست؟
نیما پاسخ داد: نیمایوشیج.
مامور از این اسم خیلی تعجب کرد و پرسید: شما، ارمنی هستید؟
نیما پاسخ داد: بله، بله!
مامور مربوطه همینطور که به اینطرف و آنطرف نگاه میکرد قرآنی را که اوراقش از هم جدا شده بود روی سربخاری دید. از نیما پرسید: اگر شما ارمنی هستید، پس قرآن اینجا چکار میکند؟!
نیما گفت: قربان، آوردهاند بنده صحافی کنم!نقل از مجلهٔ روشنفکر، ۲۳ دیماه ۱۳۳۸
بازنشر در: دفتر هنر، ویژهٔ نیمایوشیج، شمارهٔ ۱۳، اسفند ۱۳۷۹، صفحهٔ ۱۸۷۳
منبع:پرند parand