صفحه 28 از 78 نخستنخست ... 18262728293038 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از 271 به 280 از 776

موضوع: شعر و متن زیبا ... عاشقانه ها ...

  1. #271
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    پست ترین آدم ها آنهایی هستند که نبودن ما را با خودمان تمیرین میکنند
    یعنی
    نقشه ی نبودنمان را میکشند و کم کم آن را عملی میکنند
    مثلا تعداد پیام ها و تماس ها را کم میکنند و زمان دیدار ها را هم همینطور
    کمتر میگویند دوستمان دارند و کمتر کنارمان ابراز خوشحالی میکنند
    معمولا سرشان به طور ناگهانی شلوغ میشود و حتی وقت جواب دادن به ضروری ترین سوال های ما را ندارند
    این ها پست ترینند
    و البته خودخواه ترین
    میخواهند خودشان آسیب نبینند و به اصطلاحِ خودشان ما را کم کم کنار بگذارند که جای خالی مان وسط زندگی شان چاله درست نکند
    اما ما که از همه جا بی خبریم هی تلاش میکنیم برای بهتر شدن اوضاع و هی از خودمان سوال میکنیم چرا فلانی اینطدر شده؟چرا تماس نمیگیرد؟چرا چرا و چرا
    آخر هم او میرود و ما میمانیم با این طرز تفکر که:
    هر چی بیشتر خوبی کنی طرف زودتر ولت میکنه میره


  2. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  3. #272
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    ک شبی هم باید با هم بیدار بمانیم تا خود صبح. هی چشمهای تو پر از خواب شود و من ببوسمت و بگویم کمی دیگر که حرف بزنیم میخوابیم. هی برایت تعریف کنم از بچگیهایم که چقدر دلم میخواست پرنده باشم و بروم روی ماه خورشید را ببوسم و نمیشد و من غصه میخوردم و مادربزرگم کله ام را می بوسید و میگفت طفلک دیوانه من. هی من برایت تعریف کنم از تنهایی این چند قرن که تو نبودی و من هر شب می نشستم با رودخانه حرف میزدم درباره تو و رودخانه می خندید و میگفت نیست، نمی آید، بخواب. هی من برایت تعریف کنم هر بهار که رد میشد و تو نبودی، من چقدر می پژمردم در تماشای بوسه بازی پروانه و گل حسن یوسف حیاط خانه قدیمی مان.
    هی من حرف بزنم و نگذارم تو بخوابی و کم کم صبح شود. اولین شعاع آفتاب که از لابلای پرده پنجره به تن ترد و نازک تو تابید، سفت بغلت کنم و تو را میان بوسه و نوازش بخوابانم، تنگ آغوش خودم. که بخوابی و چشمهای درشت تیره ات را ببندی، که این روزگار کینه توز هیچوقت تحمل دو خورشید در یک آسمان را ندارد.
    تو بخوابی، من بنشینم به تماشاکردنت. هی روز شب شود، شب روز شود، تو خواب باشی ... همه ایام بگذرند، و ما همانطور برای همیشه با هم بمانیم. تو خواب، من غرق تماشا. من و تو دو تشنه لب نزدیک هم، تندیس نیاز و ناز، جهان آرام ....


  4. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  5. #273
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    من زنان زیادی را دیده ام
    که عاشق بوده اند،

    اما معشوقشان، آنها را شکستند،
    دلشان را به تاراج بردند،
    و گوشه نشینشان کردند...
    و بارها برچسبهای نا عادلانه ای رویشان چسباندند...

    و هیچ کدامشان نفهمیدند، زن همان عطر گل یاس است،
    که می تواند تمام خانه که هیچ،
    تمام شهر را خوش بو کند،

    اما آن زنها عاشق ماندند،
    و انتظار کشیدند برای دوست داشته شدن، براي ذره اي محبت،

    و گاهی مُشت مُشت آرام بخش خوردند
    و در آشپزخانه پير شدند...

    راستی مگر می شود زن عاشق از چیزی دست بکشد؟
    حتی از کسی که او را عذاب داد و رفت؟!


  6. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  7. #274
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    شعرهایی گیج دارم حال و روزی منگ تر
    خسته ام تنها و غمگین عاشقی دلتنگ تر

    ای که هر شب می رسی با خاطرات شیشه ای
    پس چرا بر بال قلبم می نشینی سنگ تر؟

    خوش به ساز آشنایت پای می کوبم بزن
    هیچ کس نشنیده از ساز تو خوش آهنگ تر

    گرچه تنها مانده ام آنسوی مرز سادگی
    باز می خندم ولی این روزها_کم رنگ تر_


  8. 3 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  9. #275
    فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    نوشته ها
    7,518
    تشکر
    813
    تشکر شده : 5,738




  10. 2 کاربر مقابل از Hosein333 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  11. #276
    نیمه فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    نوشته ها
    426
    تشکر
    1
    تشکر شده : 369

    چشم وا کردم از تو بنویسم

    لای در باز و باد می‌آمد
    از مسیری که رفته بودی داشت
    موجی از انجماد می‌آمد



    مفت هم بوسه‌ام نمی‌ارزد ..
    وای از این عشق‌های دو زاری
    هی فرار از تو سوی خود رفتن
    آخ از این مردهای اجباری



    مثل ماهی معلق از قلاب
    زیر بار الاغ‌ها مردن
    بر چلیب‌های تخت‌ها مصلوب
    با خودت در اطاق‌ها مردن



    زندگی از دروغ تا سوگند
    خسته از زیر و روی رو در رو
    زیر صورت هزارها صورت
    خسته از چهره‌های تو در تو



    بی‌گناه از شکنجه‌ها زخمی
    پشت هم اتهام‌ها خوردن
    هق هق از درد و الکن از گفتن
    انتهای کلام را خوردن ..



    غرقِ در موج‌های پیشامد
    گوشه‌ی گوش‌های دور از من
    پشت سکان خدا نشست اما
    باز هم ناخدا پرستیدن ..



    دل به دریای هرچه باداباد
    قایقم را به بادها دادم
    ناگزیر از گریز از ماندن
    توی شیب مسیر افتادن



    بادبان پاره ، عرشه بی‌سکان
    قایقم رفت و قبل ساحل مرد
    پیکرش داشت وقت جان کندن
    روی گِل‌ها تلو تلو می‌خورد



    دستم از هرچه هست کوتاه است
    از جهان قایقی به گِل دارم
    بشنو ای شاهِ گوش ماهی‌ها
    دل اگر نیست درد و دل دارم



    چشم وا کردم از تو بنویسم
    لای در باز و باد می‌آمد
    از مسیری که رفته بودی داشت
    موجی از انجماد می‌آمد



    با زبان ، با نگاه ، با رفتن
    زخم جز زخم‌های کاری نیست
    پای اگر بود ، پای رفتن بود
    دست اگر هست دست یاری نیست

    از کمرگاه چلّه‌ها رفتند
    از پی تیر‌ها نباید گشت
    چشم بردار علیرضا بس کن!
    از کمان رفته برنخواهد گشت ...!
    ⠀⠀⠀⠀⠀⠀
    ⠀⠀⠀⠀⠀⠀
    ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
    فراموش مي‌شوي گوي که هرگز نبوده‌اي⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀
    ⠀⠀⠀⠀⠀⠀
    ⠀⠀⠀⠀⠀⠀

  12. 3 کاربر مقابل از mehrab00 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  13. #277
    نیمه فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2016
    نوشته ها
    426
    تشکر
    1
    تشکر شده : 369

    بانو سلام دلتنگم
    دلتنگ عطر موهایت
    دلتنگ این وفاداری
    دلتنگ قلب تنهایت

    از سنگری که خالی شد
    از دست و پای جا مانده
    بغضم گرفته، از یاران
    تنها پلاک ها مانده

    اینجا هوا مه آلوده ست
    دیگر تو را نمی بینم
    اینجا کسی چه می داند
    شاید کنار یک مینم

    تقدیر را نمی دانم
    شاید نشد که برگردم
    باید مرا ببخشی که
    به تو همیشه بد کردم

    این نامه را نگه دارش
    شاید که آخرین باشد
    بگذار حرف پایانی
    این چند نقطه چین باشد
    ..!
    … …… …… …
    ⠀⠀⠀⠀⠀⠀
    ⠀⠀⠀⠀⠀⠀
    ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
    فراموش مي‌شوي گوي که هرگز نبوده‌اي⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀ ⠀⠀⠀⠀
    ⠀⠀⠀⠀⠀⠀
    ⠀⠀⠀⠀⠀⠀

  14. 2 کاربر مقابل از mehrab00 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  15. #278
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    جمعه ها
    انگار دلم مستقل میشود،
    خود مختار میشود
    می رود و می آید و خودش را به در و دیوار میکوبد
    به یاد می آورد،
    خاطره هم می زند،
    معجونی می سازد که سر دلمان بماند!
    جمعه ها عصر
    دلم در دلش رخت می شوید،
    دلش هم در من!
    جمعه ها عصر
    دلم جایت را خالی میکند
    و یواشکی هایش را هوار میزند!

    ولی خب...
    ما که تحویل نمی گیریم ذلیل مرده را!
    ما که از این دنیا زیاد کشیدیم عزیز
    این یکی هم...


  16. 2 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  17. #279
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    مادر بزرگ میگفت
    فقط عاشقانی
    از عصر جمعه
    جانِ سالم به در میبرند
    که ظهر به خودشان برسند
    آب و شانه کنند و
    پیراهن معشوق را تن کنند!
    روحش شاد میگفت
    پیراهن معشوق تب تند دارد
    هذیان فوری می آورد!
    خدا بیامرز
    تا آخرین جمعه
    پیراهن آقا جان را تن میکرد
    و میگفت
    دوستش نداشتم اصلا خدا بیامرز را...
    اشتباه بود از اول...

    خب نارفیق بگو ببینم؛
    این داستان را قبلا گفته بودم برایت
    که یک پیراهن هم برایم یادگار نگذاشتی؟
    حتی یک پیراهن؟


  18. 2 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


  19. #280
    نیمه حرفه ای
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    نوشته ها
    8,714
    تشکر
    2,348
    تشکر شده : 13,998
    چند سالی میگذرد...
    در بالکن خانه ات مینشینی
    برای خودت قهوه میریزی
    اتفاقا زمستان هم هست
    حلقه ات را از انگشت ات خارج میکنی
    کنار فنجان میگذاری
    اتفاقا هوا هم بارانی ست
    در گذشته مچاله میشوی
    اتفاقا پسر همسایه آهنگ جمعه فرهاد را با گیتارش میزند
    اتفاقا عصر جمعه هم هست
    پسر بازیگوش ات را صدا میکنی
    مدام نامش را میگویی و قربان صدقه اش میروی
    لب هایش را میبوسی
    گریه میکنی
    اتفاقا پسرت هم نام من است!
    نه شیرین و فرهاد را خوانده ام
    نه لیلی و مجنون
    اما برای یک عمر مست ماندن
    باید شراب نرسیدن به معشوقه را سر کشید

    عشق باید همانگونه دست نخورده باقی بماند
    باید جاودانگی را پیشه کرد
    باید یک بهانه ای باشد
    برای قدم زدن در غروب جمعه ای سرد
    وفکر کردن به تو
    وقتی در بالکن خانه ات بی قرار شده ای
    فکر کردن به شبهایی که در اغماء میگذرانی
    به آن لحظه ای که چشمانت را میبندی
    من را به یاد می آوری
    و تسلیم همسرت میشوی


  20. 2 کاربر مقابل از mohammadho3in عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند .


صفحه 28 از 78 نخستنخست ... 18262728293038 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •