متن ترانه آخرین چهارشنبه سال نوشته شهیار قنبری
شبِ چهارشنبه سوری، شبِ قاشق زنی بود
جنگ نور و ظلمات، آخ چه قدر دیدنی بود
...
شبِ فالگوش ایستادن، پُشتِ بُغضِ پنجره
شبِ داغِ حادثه، شبِ صد تا خاطره
...
شبِ میلادِ بُلور، رویِ بُته هایِ نور
شبِ نیّت شبِ نذر، شبِ گریه هایِ شور
...
همه جفت ها پیشِ هم، حرفاشون ریگِ تنور
سایه هاشون پُرِ حرف، سایه ی من سوت و کور
...
رویِ دلتنگیِ شب، ضیافتِ ستاره بود
من یکی تنهاترین ستاره ی آخرِ سال
خسته بودم مثلِ شب، امّا تو فکرِ یک سفر
خوابِ یک پرنده می دیدم و خوابِ دو تا بال
...
با صدایی مثلِ نِی، کسی پُشتِ در می خوند
مثلِ گُرگُرِ تنور، سر تا پامُ می سوزوند
...
کسی مثلِ مُعجزه، از هوا اومده بود
هر کی بود با بُته ها، منُ آتیش زده بود
...
تو کوچه ضیافته، تو دلم بُغضِ عزا
رویِ شب تورِ سپید، رو سَرَم تورِ سیاه
...
یک نفر آخرِ سال، واسه من قاشق می زد
با همین بهانه ها، به سراغم می اومد
...
دوباره چهارشنبه شب، باز شبِ فالگوش ایستادن
مثلِ هر سال پیش من، جای عزیزش خالی بود
کسی که حادثه ای قشنگ و دوست داشتنی بود
آتیشِ چهارشنبه شب بود، بارونِ خشکسالی بود
...
کسی که صاحبِ نور، صاحبِ حادثه بود
صاحبِ رنگِ غُروب، صاحبِ هر صُبحِ زود
...
حالا باز صدا میاد، کسی قاشق می زنه
چادرُ سر می کنم، این دیگه سهمِ منه
شهیار قنبری