اگر احساسم را هم خواستي بخري ،
به روي بسته اش دقت کن …
نه قيمت دارد ، نه تاريخ انقضاء
برعکس احساسات تو
که بارکد دارد !
حساب شده ي حساب شده !
دارد نگاهم مي کند دارم نگاهش را
از زندگي تا مرگ مي خواهم صدايش را
محمد جوکار
ماه هم باشي شب نامرد مي بلعد تو را
اين سياهي ، بي برو برگرد مي بلعد تو را
شعله باشي زير خاکستر،نسيمي مي وزد
آتش ِ ديوانه ، سرخ و زرد مي بلعد تو را
بيد باشي ، کوچه را در سايه ات مهمان کني
بادهاي ِ هرزه ي ِ ولگرد مي بلعد تو را
کوه باشي ،در خودت ،پنهان کني اندوه را
عاقبت مي پاشي از هم، درد مي بلعد تو را
هرچه هم پروانه باشي، هرچه هم زيبا شوي
عاقبت آن عنکبوت ِ زرد، مي بلعد تو را
مي نشيني ساعتي را باخودت خلوت کني
فکرهاي کهنه ي نامرد مي بلعد تو را،
“مرگ” مي آيد کنارت مي نشيند روي مبل
بعد هم مثل شرابي سرد مي بلعد تو را !!!
پاييز رحيمي
خُرَّم آن روز کز اين منزلِ ويران بروم
راحتِ جان طلبم و از پِيِ جانان بروم
گر چه دانم که به جايي نَبَرد راه غريب
من به بويِ سرِ آن زلفِ پريشان بروم
دلم از وحشتِ زندانِ سِکَندَر بگرفت
رخت بربندم و تا مُلکِ سليمان بروم
چون صبا با تنِ بيمار و دلِ بيطاقت
به هواداريِ آن سروِ خرامان بروم
در رهِ او چو قلم گر به سرم بايد رفت
با دلِ زخمکَش و ديده گريان بروم
نذر کردم گر از اين غم به درآيم روزي
تا درِ ميکده شادان و غزلخوان بروم
به هواداري او ذَرِّه صفت، رقص کنان
تا لبِ چشمهي خورشيدِ درخشان بروم
تازيان را غمِ احوالِ گرانباران نيست
پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم
ور چو حافظ ز بيابان نبرم رَه بيرون
همرهِ کوکبه آصفِ دوران بروم
حافظ
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)