omidha
03-22-2015, 10:34 AM
میگوید: لمس کردن یکدیگر باعث رشد انسانهاست.
بگو: تو باید رشد کنی و اطلاعاتت را بیشتر کنی. من آنقدر پخته هستم که بدانم این کار، آرامش من و برنامههایم (برای آینده) را خراب میکند.
می گوید: رفتار تو مثل یک بچه کوچک است...
بگو: اتفاقاً رفتار من مثل آدمهای باتجربه است. به اطرافت نگاه کن ببین ارتباط بدون مسئولیتپذیری و بدون برنامه چقدر جوانها را بدبخت کرده است.
می گوید: تو کنجکاو نیستی. فکر میکنی به یکبار تجربه کردن نمیارزد.
بگو: من دربارة خیلی چیزها کنجکاو هستم؛ اما معنایش این نیست که بخواهم خودم قربانی بشوم، یا موش آزمایشگاهی باشم. هرچه باشد، امکان صدمه دیدن من هست؛ پس نمیارزد.
میگوید: همه این کار را میکنند.
بگو: اولاً خیلیها خویشتندار هستند، ثانیاً بیشتر کسانی که تو میگویی، سرانجام سرشکسته و متأسف میشوند و ثالثاً من همه نیستم و میدانم که چه کاری برای من صحیح است.
میگوید: برای اینکه دوستت داشته باشند، باید بیشتر جلو بروی.
بگو: من نمیخواهم برای دوست داشته شدن، اجازه بدهم کسی از من سوءاستفاده کند.
میگوید: ولی من دوستت دارم.
بگو: پس به تصمیم من احترام بگذار و احساسات مرا پایمال نکن.
میگوید: به من نشان بده که چقدر دوستم داری.
بگو: من با خویشتنداری و انتظار کشیدن تا روز ازدواج به تو نشان میدهم که چقدر دوستت دارم.
میگوید: مشکل تو چیست؟
بگو: من هیچ مشکلی ندارم؛ فقط در برنامه زندگیام، الان وقت ازدواج و مادر یا پدرشدنم نیست و اصلاً آمادگی ندارم که دغدغه حاملگی و یا مبتلاشدن به یک بیماری لاعلاج و یا شنیدن حرفهای انتقادآمیز دیگران را هرروز با خودم داشته باشم؛ پس باید خویشتندار باشم و انتظار بکشم.
میگوید: کسی که چیزی نمیفهمد.
بگو: خودم که این را میفهمم.
می گوید: تو مرا هیجانزده کردهای و حالا نباید اینطور رهایم کنی؛ وگرنه رفتارت در حق من بیانصافی و غیرانسانی است. چطور وجدانت چنین اجازهای میدهد؟
بگو: من مسئول تحریک شدن هیجانات تو نیستم و نمیتوانم به قیمت راضی شدن تو، خودم را به عذاب وجدان و سرزنش بیندازم. تو باید خودت را کنترل میکردی، به علاوه تو ممکن بود با یک فیلم یا عکس یا دیدن یک عابر در خیابان هم تحریک بشوی. پس به نفع خودت است که یادبگیری خودت را کنترل کنی.
میگوید: اگر قبول نکنی، دیگرانی هستند که با اشتیاق میپذیرند.
بگو: برایت متأسفم که مرا بهخاطر این چیزها دوستداشتی؛ خوشحال میشوم که به سراغ دیگران بروی.
سیب سبز
بگو: تو باید رشد کنی و اطلاعاتت را بیشتر کنی. من آنقدر پخته هستم که بدانم این کار، آرامش من و برنامههایم (برای آینده) را خراب میکند.
می گوید: رفتار تو مثل یک بچه کوچک است...
بگو: اتفاقاً رفتار من مثل آدمهای باتجربه است. به اطرافت نگاه کن ببین ارتباط بدون مسئولیتپذیری و بدون برنامه چقدر جوانها را بدبخت کرده است.
می گوید: تو کنجکاو نیستی. فکر میکنی به یکبار تجربه کردن نمیارزد.
بگو: من دربارة خیلی چیزها کنجکاو هستم؛ اما معنایش این نیست که بخواهم خودم قربانی بشوم، یا موش آزمایشگاهی باشم. هرچه باشد، امکان صدمه دیدن من هست؛ پس نمیارزد.
میگوید: همه این کار را میکنند.
بگو: اولاً خیلیها خویشتندار هستند، ثانیاً بیشتر کسانی که تو میگویی، سرانجام سرشکسته و متأسف میشوند و ثالثاً من همه نیستم و میدانم که چه کاری برای من صحیح است.
میگوید: برای اینکه دوستت داشته باشند، باید بیشتر جلو بروی.
بگو: من نمیخواهم برای دوست داشته شدن، اجازه بدهم کسی از من سوءاستفاده کند.
میگوید: ولی من دوستت دارم.
بگو: پس به تصمیم من احترام بگذار و احساسات مرا پایمال نکن.
میگوید: به من نشان بده که چقدر دوستم داری.
بگو: من با خویشتنداری و انتظار کشیدن تا روز ازدواج به تو نشان میدهم که چقدر دوستت دارم.
میگوید: مشکل تو چیست؟
بگو: من هیچ مشکلی ندارم؛ فقط در برنامه زندگیام، الان وقت ازدواج و مادر یا پدرشدنم نیست و اصلاً آمادگی ندارم که دغدغه حاملگی و یا مبتلاشدن به یک بیماری لاعلاج و یا شنیدن حرفهای انتقادآمیز دیگران را هرروز با خودم داشته باشم؛ پس باید خویشتندار باشم و انتظار بکشم.
میگوید: کسی که چیزی نمیفهمد.
بگو: خودم که این را میفهمم.
می گوید: تو مرا هیجانزده کردهای و حالا نباید اینطور رهایم کنی؛ وگرنه رفتارت در حق من بیانصافی و غیرانسانی است. چطور وجدانت چنین اجازهای میدهد؟
بگو: من مسئول تحریک شدن هیجانات تو نیستم و نمیتوانم به قیمت راضی شدن تو، خودم را به عذاب وجدان و سرزنش بیندازم. تو باید خودت را کنترل میکردی، به علاوه تو ممکن بود با یک فیلم یا عکس یا دیدن یک عابر در خیابان هم تحریک بشوی. پس به نفع خودت است که یادبگیری خودت را کنترل کنی.
میگوید: اگر قبول نکنی، دیگرانی هستند که با اشتیاق میپذیرند.
بگو: برایت متأسفم که مرا بهخاطر این چیزها دوستداشتی؛ خوشحال میشوم که به سراغ دیگران بروی.
سیب سبز