tandis_m
09-02-2014, 02:35 PM
[فقط کسانی که در سایت عضو هستند قادر به مشاهده لینک ها هستند]
مرد که با سر و وضع آشفته وارد دادگاه خانواده شده بود، وقتی مقابل قاضی نشست، در تشریح علت درخواست جداییاش گفت: دیگر خسته شدهام، شما را به خدا مرا از دست همسرم نجات دهید. قاضی که با شنیدن این حرفها بسیار متعجب شده بود، همانطور که مرد را به آرامش دعوت میکرد، گفت: آرامش خود را حفظ کنید و بگویید چه اتفاقی افتاده که اینقدر پریشان احوال هستید. مرد میانسال آهی کشید و در حالی که خود را روی صندلی جابهجا میکرد، گفت: «15 سال قبل با دختر یکی از اقوام دور پدرم که 9 سال از من کوچکتر بود و به تازگی در حوزه روانشناسی فارغالتحصیل شده بود، پیمان زناشویی بسته و او را با مهریه 500 سکه طلا به عقد خود درآوردم. اما متاسفانه و برخلاف انتظارم، از همان روزهای اول زندگی، متوجه تندخویی و عصبانیت همسرم شدم. اوایل احساس میکردم، شاید به خاطر مشکلات کار و شروع زندگی مشترک به هم ریخته است، بنابراین به خود امید میدادم که به مرور زمان آرامش به زندگیمان بازمیگردد. اما حدود 3 ماه بعد از ازدواج بر سر مسئلهای پیش پا افتاده بین من و همسرم جر و بحثی صورت گرفته که در کمال ناباوری او سیلی محکمی به صورتم زد که از تعجب خشکم زده بود! به قدری از این اتفاق شوکه بودم که قدرت انجام هیچکاری را نداشتم. با این حال همسرم ضمن تهدید گفت که اگر بار دیگر فریادی سرش بکشم یا با او مخالفت کنم، باز هم کتکم خواهد زد.
من که باز هم رفتار و حرفهایش را به حساب عصبانیت گذاشته بودم، سعی کردم ماجرای آن روز را برای همیشه فراموش کنم. اما چند روز بعد بر سر موضوع دیگری دوباره همان رفتار خشن همسرم تکرار شد. در نتیجه تصمیم گرفتم تا از او جدا شوم و با سر و صورتی کبود به دادگاه رفته و دادخواست طلاق دادم. اما همسرم در دادگاه ابراز پشیمانی کرد و گفت سعی میکند این رفتار و حرکات ناپسندش را کنار بگذارد. بنابراین آشتی کرده به خانه برگشتم. غافل از این که چه سرنوشتی در انتظارم بود.
روز بعد وقتی از محل کارم به خانه برگشتم و از همسرم چای خواستم، ابتدا او را با سینی چای مقابلم دیدم، اما ناگهان و در کمال ناباوری استکان چای داغ را روی صورتم پاشید و با خونسردی گفت: این کار را کردم تا یاد بگیری دیگر برای فرار از زندگی و مشکلات به فکر طلاق و دادگاه نباشی! چند ماهی گذشت و همواره سعی کردم طوری رفتار کنم که عصبانی نشود تا اینکه متوجه شدم به زودی بچهدار میشویم، اما نه تنها از این موضوع خوشحال نشدم، بلکه دائم به این موضوع فکر میکردم که همسرم با این خلق و خو چگونه میخواهد فرزندمان را تربیت کند. از طرف دیگر با خود گفتم شاید با تولد فرزندمان خلق و خوی همسرم نیز عوض شود. اما افسوس که سخت در اشتباه بودم، چرا که همچنان رفتارهای پرخاشگرانهاش ادامه داشت. حالا هم حدود 15 سال از زندگی مشترکمان گذشته، اما هیچ تغییری در او ایجاد نشده است. ضمن اینکه بر سر هر مسئله کوچکی که بر خلاف میلش باشد، مورد ضرب و شتم قرار میگیرم. طوری که هیچ جای سالمی در بدنم ندارم و همه اعضای بدنم حداقل یک بار زیر ضربههای سنگین مشت و لگد همسرم شکسته و مدارکش هم موجود است!
مرد آه دیگری کشید و ادامه داد: «هفته گذشته به خاطر مشکلات کاری کمی دیر به خانه رسیدم، وقتی در را باز کردم، یک دفعه با چماق به طرفم حمله ور شد. من که دو پا داشتم، دو پای دیگر قرض کردم و به خانه مادرم پناه بردم. بالاخره پس از کلی فکر کردن تصمیم گرفتم تا تمام حق و حقوق او را یکجا و نقدی بپردازم و جانم را نجات دهم، بنابراین امروز به دادگاه آدم تا دادخواست طلاقبدهم.»
قاضی پس از شنیدن اظهارات مرد میانسال به دلیل عدم حضور همسرش در دادگاه وقت دیگری را برای رسیدگی تعیین کرد تا پس از شنیدن حرفهای زن در این باره تصمیم بگیرد.آنچه خواندید نه فیلم سینمایی بود، نه فیلمنامهای که قرار است فیلم شود، یک اتفاق جالب و البته بسیار نادر در دنیای همسران بود.
(sm77)
مرد که با سر و وضع آشفته وارد دادگاه خانواده شده بود، وقتی مقابل قاضی نشست، در تشریح علت درخواست جداییاش گفت: دیگر خسته شدهام، شما را به خدا مرا از دست همسرم نجات دهید. قاضی که با شنیدن این حرفها بسیار متعجب شده بود، همانطور که مرد را به آرامش دعوت میکرد، گفت: آرامش خود را حفظ کنید و بگویید چه اتفاقی افتاده که اینقدر پریشان احوال هستید. مرد میانسال آهی کشید و در حالی که خود را روی صندلی جابهجا میکرد، گفت: «15 سال قبل با دختر یکی از اقوام دور پدرم که 9 سال از من کوچکتر بود و به تازگی در حوزه روانشناسی فارغالتحصیل شده بود، پیمان زناشویی بسته و او را با مهریه 500 سکه طلا به عقد خود درآوردم. اما متاسفانه و برخلاف انتظارم، از همان روزهای اول زندگی، متوجه تندخویی و عصبانیت همسرم شدم. اوایل احساس میکردم، شاید به خاطر مشکلات کار و شروع زندگی مشترک به هم ریخته است، بنابراین به خود امید میدادم که به مرور زمان آرامش به زندگیمان بازمیگردد. اما حدود 3 ماه بعد از ازدواج بر سر مسئلهای پیش پا افتاده بین من و همسرم جر و بحثی صورت گرفته که در کمال ناباوری او سیلی محکمی به صورتم زد که از تعجب خشکم زده بود! به قدری از این اتفاق شوکه بودم که قدرت انجام هیچکاری را نداشتم. با این حال همسرم ضمن تهدید گفت که اگر بار دیگر فریادی سرش بکشم یا با او مخالفت کنم، باز هم کتکم خواهد زد.
من که باز هم رفتار و حرفهایش را به حساب عصبانیت گذاشته بودم، سعی کردم ماجرای آن روز را برای همیشه فراموش کنم. اما چند روز بعد بر سر موضوع دیگری دوباره همان رفتار خشن همسرم تکرار شد. در نتیجه تصمیم گرفتم تا از او جدا شوم و با سر و صورتی کبود به دادگاه رفته و دادخواست طلاق دادم. اما همسرم در دادگاه ابراز پشیمانی کرد و گفت سعی میکند این رفتار و حرکات ناپسندش را کنار بگذارد. بنابراین آشتی کرده به خانه برگشتم. غافل از این که چه سرنوشتی در انتظارم بود.
روز بعد وقتی از محل کارم به خانه برگشتم و از همسرم چای خواستم، ابتدا او را با سینی چای مقابلم دیدم، اما ناگهان و در کمال ناباوری استکان چای داغ را روی صورتم پاشید و با خونسردی گفت: این کار را کردم تا یاد بگیری دیگر برای فرار از زندگی و مشکلات به فکر طلاق و دادگاه نباشی! چند ماهی گذشت و همواره سعی کردم طوری رفتار کنم که عصبانی نشود تا اینکه متوجه شدم به زودی بچهدار میشویم، اما نه تنها از این موضوع خوشحال نشدم، بلکه دائم به این موضوع فکر میکردم که همسرم با این خلق و خو چگونه میخواهد فرزندمان را تربیت کند. از طرف دیگر با خود گفتم شاید با تولد فرزندمان خلق و خوی همسرم نیز عوض شود. اما افسوس که سخت در اشتباه بودم، چرا که همچنان رفتارهای پرخاشگرانهاش ادامه داشت. حالا هم حدود 15 سال از زندگی مشترکمان گذشته، اما هیچ تغییری در او ایجاد نشده است. ضمن اینکه بر سر هر مسئله کوچکی که بر خلاف میلش باشد، مورد ضرب و شتم قرار میگیرم. طوری که هیچ جای سالمی در بدنم ندارم و همه اعضای بدنم حداقل یک بار زیر ضربههای سنگین مشت و لگد همسرم شکسته و مدارکش هم موجود است!
مرد آه دیگری کشید و ادامه داد: «هفته گذشته به خاطر مشکلات کاری کمی دیر به خانه رسیدم، وقتی در را باز کردم، یک دفعه با چماق به طرفم حمله ور شد. من که دو پا داشتم، دو پای دیگر قرض کردم و به خانه مادرم پناه بردم. بالاخره پس از کلی فکر کردن تصمیم گرفتم تا تمام حق و حقوق او را یکجا و نقدی بپردازم و جانم را نجات دهم، بنابراین امروز به دادگاه آدم تا دادخواست طلاقبدهم.»
قاضی پس از شنیدن اظهارات مرد میانسال به دلیل عدم حضور همسرش در دادگاه وقت دیگری را برای رسیدگی تعیین کرد تا پس از شنیدن حرفهای زن در این باره تصمیم بگیرد.آنچه خواندید نه فیلم سینمایی بود، نه فیلمنامهای که قرار است فیلم شود، یک اتفاق جالب و البته بسیار نادر در دنیای همسران بود.
(sm77)