بچه بودم بعضی وقتا به عروسکام انقد زُل میزدم تا مچشونو حین تکون خوردن بگیرم !
یه همچیم آدم خجسته و شیرین العقلی بودم من
بچه بودم بعضی وقتا به عروسکام انقد زُل میزدم تا مچشونو حین تکون خوردن بگیرم !
یه همچیم آدم خجسته و شیرین العقلی بودم من
مثل این شوفر اتوبوسا یه فلاسک چایی گذاشتم پایین میز کامپیوتر
همینطور که نگام به مانیتوره خم میشم میارمش بالا
انگار قراره ماشین از جلو بیاد !
یارو تا دیروز توی خونه شون نمیزاشتن چایی بخوره که یه وقت شب سیل نیاد
حالا به ما که رسیده میگه : قهوه ، فقط تلخ باشه پیلیززز
آدم باید یک تو داشته باشه که هروقت از همه چی خسته و ناامید بود بهش بگه :
مهم نیست که قشنگ نیستی ، قشنگ اینه که مهم نیستی بعد اونم قهر کنه پاشه بره پی کارش
بابا جمع کنید کاسه کوزتونو اعصاب ندارم !
عشق مثل بستنى سنتیه
البته فقط چون هوس کردم وگرنه قبلنا شبیه پاستیل بود !
بابام نصفه شب اومده میگه کولر روشن نمیکنیااااا ، بگو خب !
من
اردلان
خروس
دودکش
خدا به مرغ بال داد نه برای پرواز که برای کباب !
از تفریحات هر پدر و مادرى اینه که بگى کجات درد میکنه
و اونام واست علتشو تشخیص بدن !
قدیما یه آفتابه های مسی بود پرش که میکردی اینقد سنگین میشد
تا میومدی ورش داری دوباره یه دست دیگه توالت می کردی !
یکی از ترسای توی بچگیم این بود که آشغال که از پنجره ماشین میندازم بیرون
نره روی شیشه ی ماشین عقبی جلوی دید راننده را بگیره اونم بخوره به یه ماشین بعد آتیش بگیره و همه بترکن
یه همچین ذهن روان پریشی داشتم من !
در حال حاضر 4 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 4 مهمان ها)