حال میده ناز کنی
به دو زلف یار دادم دل بیقرار خود را
چه کنم سیاه کردم همه روزگار خود را ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
شبی ار به دستم افتد سر زلف یار
همه مو به مو شمارم غم بیشمار خود را ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
من مست و تو دیوانه
مارا که برد خانه
صدبار تورا گفتم
کم خور دو ، سه پیمانه ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
واران وارنه عزیزکم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گل ریزه ریزه ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
وعده ی وهار دای عزیزکم یه خو پاییزه ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
سوژه ی چاو خمار عزیزکم له دین درم کرد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
شرطو له داخت عزیزکم هرگز نه خنم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
برگی آزبیتی عزیزکم له ور نکنم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 174 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 174 مهمان ها)