[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
اره درسته اینم بنر
تو نزدیکی و من چقدر از تو دور ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
با این و اون نجنگ فرار کن فرار....می میری....
گل طوفان شدم موج منو اوج غزل کردن....
که دیدار تو ممکن نیست حتی بر مزار من...
از این بالا زمین قدّ یه ارزن خرد و ناچیزه
از این بالا که من هستم، زمین جِرمی غمانگیزه...
بخون آوازهخون! از چرخش این «چرخ کجرفتار»
« نه دین داره نه آیین داره» این بیپیر بدپندار:
بخون آوازهخون از من بخون! من طالعم شوره
که خورشید لب بوم دلم پای لب گوره
بگو بعد تو خاکسترنشین گُرگُر دردم
دلم میخواد و میدونم نمیتونم که برگردم
«بهار دلکش» از خون دل شعرای من تر بود
شبا «مرغ سحر» پر میکشید از قبر «نیداوود».
صدا چیزی شبیه ضجّههای زخمی زن بود
صدا انگار تاوان مخالفخونی من بود...
لب از لب وا کنی خنجر به خورد حنجرت میدن
صدا میگفت بس کن مردِرندا شوهرت میدن
صدا می گفت حاشا کن صدا می گفت حاشا کن...
صدا می گفت برگرد و ندامت نامه امضا کن.
«بهار دلکش» از خون دل «عارف» تناور بود
سر سرخورده از صدتا سر سرسبز سرتر بود
سر سرخورده از صدتا سر سرسبز سرتر: من
سر سرخورده از صد جبهه جنگ نابرابر: من
من از دریوزه برمی گردم از دریوزه ی آدم
نجستم آدمیزاد و به جان گریه افتادم.
بزرگ شهر من داره به ریش قبله می خنده
سر ازسجاده برمی داره و قدّاره می بنده
سر سجاده ها ابلیسو همرقص خدا دیدیم
مسلمون نشنفه کافر نبینه اون چه ما دیدیم
برای کشتن ما خط و فتوا از کلینی داشت
بزرگ خاک خنجرخورده مون شور حسینی داشت
من از دریوزه بر می گردم از دریوزه ی باور
من از دریوزه برمی گردم امّا درب و داغون تر:
به دفتر می زنم از خبط این واژه به اون واژه
قلم رو رگ رگ اعصاب من در کار ویراژه
گمونم واژه ها مغز منو میدون مین کردن
نگو تو جمجمه م افراد استالین کمین کردن
وجودم داره می پاشه سرم کابوس می چینه
س.پاه هیتلر روی ملاجم گرم تمرینه...
حلالم کن تو ای پای جنون سربه دار من
که دیدار تو ممکن نیست حتیّ بر مزار من
منو بعد تو بادای پریشون.خون بغل کردن
زبونم عقده شد قبض منو نبض غزل کردن
وجودم آش و لاش انفجارای دمادم شد
پس از تو روی من بمبای خنثی هم عمل کردن
من و ده پشت من یکسرنشین معبدت بودیم
کجایی که منو آواره ی کوه و کُتل کردن
نبودی و ندیدی سینه ی من یه معما شد
معمایی که با شلّیک ده تا گولّه حل کردن
حلالم کن! سفر تنبیه یک پا موندن من بود
سفر شاید مکافات مخالف خوندن من بود
سر سرخورده چندین قرنه نذر چوبه ی داره
مخالف خونی بزم بدا تاوان بد داره
بذار اشک چشامو سر بدم با ابر «دود عود»
هنو «مرغ سحر» پر می کشه از قبر «نی داوود»
علی اکبر یاغی تبار
در حال حاضر 623 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 623 مهمان ها)