عجب ماه بلندی تو
ای جان تو جانم را از خویش خبر کرده
اندیشه ی تو هر دم در بنده اثر کرده
ای هر چه بیاندیشی در خاطر تو آید
بر بنده همان لحظه آن چیزی گذر کرده ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
چیزی یافتی؟!
!?Who Cares؟!
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
دستات خجالت می کشیدن توی جیبت
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
از شیوه و ناز تو مشغول شده جانم
مکر تو به پنهانی خود کار دگر کرده ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در زخم او زاری مکن دعوی بیماری مکن
صد جان شیرین دادهام تا این بلا بخریدهام
بر یاد لب تو نی هر روز بنالیده
عشقت دهن می را پر قند و شکر کرده ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
من از برای مصلحت در حبس دنیا ماندهام
حبس از کجا من از کجا مال که را دزدیدهام
تو مست مست سرخوشی من مست بیسر سرخوشم
تو عاشق خندان لبی من بیدهان خندیدهام....
در حال حاضر 244 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 244 مهمان ها)