تو یک خانه در کوچه ی زندگی
تو یک کوچه در شهر آزادگی
تو یک شهر در سرزمین حضور
تویی راز بودن به این سادگی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
مرا با نگاهت به رویا ببر
مرا تا تماشای فردا ببر
دلم قطره ای بی طپش در سراب
مرا تا تکاپوی دریا ببر ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
اینم بدون نوشته
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
چه در دل من چه در سر تو
من از تو رسیدم با باور تو
تو بودی و من به گریه نشستم برابر تو
به خاطر تو به گریه نشستم بگو چه کنم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 127 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 127 مهمان ها)