ای نور هر دو دیده بی تو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم ...
ای نور هر دو دیده بی تو چگونه بینم
وی گردنم ببسته از تو کجا گریزم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ای شش جهت ز نورت چون آیینه است شش رو
ای روی تو خجسته از تو کجا گریزم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گر بندم از بصر را ور بکسلم نظر را
از دل نه ای گسسته ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بهار دلکش رسید و دل به جا نباشد
از آنکه دلبر دمی به فکر ما نباشد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در این بهار ای صنم بیا و آشتی کن
که جنگ و کین با من حزین روا نباشد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
صبحدم بلبل بر درخت گل به خنده میگفت
نازنینان را مه جبینان را وفا نباشد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
اگر که با این دل حزین تو عهد بستی
حبیب من با رقیب من چرا نشستی
چرا دلم را عزیز من از کینه خستی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بیا در برم از وفا یک شب ای مه نخشب
تازه کن عهدی که برشکستی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
باشد که چو روز آید بر وی گذرت افتد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 223 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 223 مهمان ها)