من خاک شوم جانا در رهگذرت افتم
آخر به غلط روزی بر من گذرت افتد ...
من خاک شوم جانا در رهگذرت افتم
آخر به غلط روزی بر من گذرت افتد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دانم که بدت افتد زیرا که دلم بردی
ور در تو رسد آهم از بد بترت افتد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
خون جگرم خوردی وز خویش نپرسیدی
آخر چکنی جانا گر بر جگرت افتد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گر تو همه سیمرغی از آه دل می ترس
کاتش ز دلم ناگه بر بال و پرت افتد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گر عاشق رویت را سرگشته همی خواهی
حقا که اگر از من سرگشته ترت افتد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
پا بر سر درویشان از کبر منه یارا
در طشت فنا روزی بی تیغ سرت افتد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 322 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 322 مهمان ها)