افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت ...
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
زین آتش نهفته که در سینه ی من است
خورشید شعله ایست که در آسمان گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
آسوده بر کنار چو پرگار میشدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
آن روز شوغ ساغر می خرمن بسوخت
کاتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زین فتنه ها که دامن آخرزمان گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بر برگ گل به خون شقایق نوشته اند
کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
فرصت نگر که فتنه چو در عالم اوفتاد
صوفی به جام می زد و وز غم کران گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
تو الان چند وقته کلا دانشگاه انصراف دادی؟؟
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
در حال حاضر 621 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 621 مهمان ها)