بچه ماهی خیال دریا داشت
بچه ماهی خیال دریا داشت
لطف کن انقدر با موهای خود بازی نکن
مومنم اما نه آنقدری که فکرش را کنی
گیسوانت ریخت نظم یک خیابان را بهم
امدی گردش کنی یا انقلاب مخملی؟
ماشین را نگه داشت و گفت که باید نظرش را در مورد زن ایده آلش بگوید.
گفتم: "بفرما. "
گفت: "من از زنی خوشم می آید که موقعیت ها را خوب بفهمد."
گفتم که منظورش را نمیفهمم.
گفت: "مثلا در آشپزخانه، یک کدبانو باشد و در اتاق پذیرایی، مثل یک خانم باشد نه یک آشپز. در اتاق مطالعه، یک زن متفکر و دانا و در اتاق خواب، مثل یک ... "
حرفش را تند و با تحقیر قطع کردم : "مثل یک هرزه."
از حرفم جا نخورد و گفت: "زنی که فکر می کند در اتاق خواب، باید دانشمند و فیلسوف باشد، احمق است."
مثل زندگی در، قم،
سهم من از، تو،
سوز برفی است
که در جای دگر باریده
هر چه از هیچ رنج میبردم
بغض خود را به زور میخوردم
داشتم ذره ذره میمردم
پشت این عکس های گوناگون
میخواستم چیزی بگویم
اما هر چه فکر کردم
یادم نیامد
آنقدر نیامد
که حتی
نیامدن تو میان حرفهایم گم شد
و هر چه دنبالش گشتم
فقط به این شعر
در دستان جنازهای رسیدم
که راه میرفت
و حرف میزد
و انگار چیزی را گم کرده باشد
پیادهرو را میکاوید
اما چون کرمها به مغزش رسیده بودند
نمیدانست چیزی که گم کرده
محکم در دستانش گرفته است
نمیدانست
باید این شعر را دوباره بخواند
قبل از اینکه کرمها
به دهانش برسند ...
نه تو می مانی
نه اندوه
و نه ، هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود ، قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم ، خواهد رفت
آن چنانی که فقط ،خاطره ای خواهد ماند ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 351 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 351 مهمان ها)