هی زندگی را آب دادی زرد تر شد
آتش کشیدی سینه را دل ،سرد تر شد
هی قد کشیدی زیر بار مشکلاتت
تو زندگی را ساختی ، او مرد تر شد
سیلی به سیلی صورتت را سرخ کردی
تو درد پشت درد و او بی درد تر شد
هر شب نشستی پا به پای انتظارش
اما نگاه خیره اش شب گرد تر شد
هی درد ،هی اندوه ،هی تردید و هی اشک
هی زن شدی هی این جهان نامرد تر شد
گفتم دلت با این غزل آرام گیرد ...
اما یقینا سینه ات پردرد تر شد ...
بیتا امیری نژاد ...