به امید اینکه هر سال جشن نایب قهرمانی بگیریم واسه ی همه ی تیم ها
به امید اینکه هر سال جشن نایب قهرمانی بگیریم واسه ی همه ی تیم ها
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
میگن رییس جدید فدراسیون فوتبال میخواد واسه دلجویی از لنگیا جام رمضان برگزار کنه و با کمک داوران محترم قهرمانشون کنه
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
خوبه دیگه
برمیگردیم به آهنگ فوق العاده ی رامتین غروی - رو من حساب کن با تنظیم فوق العاده ی بهروز پایگان
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
چشمانِ ماده شِمرِ تو کِی حمله می کنند
بر این حسینِ منزویِ خفته در دلم
ای سگ به روحِ بختِ من از انتخاب ِتو....
کمی تا قسمتی در سایه روشن های پوچستان
پر از غمناکی پائیز در سلّول هر زندان
غباری بغضگاهی با کمی رگبار خون از چشم
سگ آلوده تر از تزریق هر معتاد در تهران
سرابی نیمه آبی، وهم در وهم دو مرغابی
شرابی جاری از جنّات تجریش و پل شمران
دما تا بی نهایت صفر، در حجم مکعب خشت
و مه با غلظتی از درّه یوشایوش تا یمُگان
جذامی کاملن واگیر در حال فراگیری
ویک جبهه هوا زیرهوس درهر نفس پنهان
تگرگی نسبتن یکریزتر از برگ در پائیز
و مرگی عمدتن یکدست مثل صحن گورستان
زمان تا قسمتی پهلو به پهلوی زمین ثابت
زمین روی مداری برمزار خویش سرگردان
سگی تا قسمتی ولگرد از خرپشته بالاتر
و بالاتر سگی آنسوتر از گرمابه ی کاشان
سحر در آستین قسمتی از آخرین شاعر
نسیم آرامشی درآستان اوّلین توفان
«نفس ها تنگ، سرها درگریبان، سقف ها کوتاه
غبارآلوده مهروماه در نُه توی سنگستان» »
دری تا نیمه روی پاشنه لولا به لولا لا
دری باتخته جوراجور واز دیوار روگردان
نه تصمیم کسی کبری تر از سقراط زهرآشام
نه از امشاسپندان گوسپندان را غم چوپان
شبی چندین شکم آبستن از خورشیدِ همسایه
که چندین «توله شب» تا صبح می اندازد از زهدان
شبی با احتمال یک لباس زیر روی تخت
لبی جامانده بر هر قسمت از دیواره ی لیوان
شبی تا نیمه نیمایی، شب تیره، شب تیره
قبایی ژنده روی شانه های شهر ،آویزان
تمام راه ها تا یک خرابه آنطرف تر باز
زنان بازو به بازو مست در پیکار با مردان
زنی تا قسمتی خورشید را از سفره بردارد
دلی قسمت کند با این، سری مهمان شود با آن
سری تا قسمتی سنگین ، سری بالا و در پائین
دلی تا قسمتی خونین تر از پیراهن عثمان
سری دلکنده از حتّا در و دیوار دلسردی
دلی پاتابه سر در باتلاق درد بی درمان
سری با خنده ی ستّارخان بر نیزه می گرید
دلی تا نیمه زیر چکمه های چرم باقرخان
تو را از چند سیگار آنطرف تر دید این خورشید
که خون فوّاره زد اطراف میدان بهارستان
محمدرضا حاج رستمبگلو
من پشت پلک های خودم گریه می کنم
شب را در انتهای خودم گریه می کنم
هم زنده در ملافه فرو می روم به مرگ
هم مرده در رثای خودم گریه میکنم
در منزل جدید خودم چال می شوم
در مجلس عزای خودم گریه می کنم
خود را کنار مرگ به پایان رسانده ام
حالا از ابتدای خودم گریه می کنم
نامه نوشتم ازتو به خود، گفتمم: بیا!
در نامه ات برای خودم گریه می کنم
می گویم: آه نامه رسیده، بیا برو!
افتاده ام به پای خودم گریه می کنم
این نامه مملو ازمه و ابراست پس چرا
جای تو هم به جای خودم گریه می کنم
من می رود سراغ خودش را بگیردو
من پشت رد پای خودم گریه می کنم
باران گرفته صحن اتاق مرا، بخند
از شوق، پابه پای خودم گریه می کنم
محمدرضا حاج رستمبگلو
شرجي ترين بغض دريا در آخرين صبح آذر
زخمي تر از ناله ي قو در بركه ي خون شناور
چشمانت آن آسمان بغ كرده روي صليب است
بر ميز صبحانه داري تصويري از شام آخر
دشداشه ات بادباني شاعر، هم آغوش باد است
موهاي تو شاخه هاي نخل غم انگيز بندر
اي دختر شور دريا ! طعم گس ماسه ي داغ
اي تلخي مغز بادام در سرنوشتت مقدّر
من روزگارم شبيه قوطي كنسرو خالي
بازيچه ي پاي زن هاست در هر خيابان و معبر
تو قوطي زرد كبريت بر ميز يك قهوه خانه
بازيچه ي دست مردي دلسرد از عشق همسر
از اين جهت هر دو ى ما قرباني يك جنونيم
سودايي از عشق در دل، انديشه ي شعر در سر
ما هر دو زير نگاه بد يمن اين طالع پير
با عينكي استكاني، آن شيشه هاي مقعر
لنجي كه سكّان ندارد خرج عطيناي طوفان
مومن تر از دزد مسجد، از ناخدا بي خدا تر!
دوشيزگي شيطنت كرد، زن بودنت را ببيند!؟
زن مثل زن، مثل مادر، زن مثل خواهر كه آخر...
يا بايد از خود جدا شد تا زندگي پا بگيرد
يا اينكه بايد پذيرفت پروانه پر، زندگي ... پر!!!
محمد رضا حاج رستمبگلو
در حال حاضر 16 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 16 مهمان ها)