یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
این برنامه استیج خبری ازش ندارین ؟
يارو هفت تا پسر داشته.
یک بار همه پسراش با عروساشون اومده بودن یک چند روزی دیدنش
. شب اول همشون تو اتاق خوابیده بودن، یهو پسر بزرگه راست میکنه ترتی ب زنشو بده! هرچی زنه میگه بابا اینجا دست از سر ما وردار، جلو فامیلت آبرومون میره، پسره قبول نمیکنه و میگه: تو پاشو به هوای آب خوردن برو سر یخچال، تو نورش نگاه کن ببین همه خوابن یا نه! زنه پا میشه میره و برمیگرده میگه آره همه خوابیدن پسره هم دیگه امون نمیده و یالله مشغول میشه! بعد از یک نیم ساعت پسر دومی راست میکنه که یکحالی بکنه، خلاصه اونم خانوم رو میفرسته سر یخچال تا چک کنه ببینه همه خوابن یا نه، و خلاصه تا صبح همین برنامه رو هر هفت تا پسر با زناشون پیاده میکنن (البته با کمک یخچال)! صبح که میشه همه دور هم جمع میشن صبحونه بخورن، باباه میگه: دیشب خیلی خوب خوابیدم ولی از تشنگی مُردم! همه میگن: خب باباجان میرفتی سر یخچال آب میخوردی?! باباه میگه: والله دیدم هر کی رفت آب بخوره تا صبح گایی دنش خایه نکردم
![]()
ویرایش توسط _Khashi_ : 12-14-2016 در ساعت 01:17 AM
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]![]()
خونه خالی خونه غمگین
خونه سوت و کور بی تو
رنگ خوشبختی عزیزم
دیگه از من دوره بی تو
مه گرفته کوچه ها رو
اما سایه ی تو پیداست
می شنوم صدای شب رو
میگه اون که رفته اینجاست
تو با شب رفتی و با شب
می آی از دیار غربت
توی قلب من میمونی
پرغرور پر نجابت
حالا دست من تنها
شعر دستاتو میخونه
حس خوب با تو بودن
تو رگای من میمونه
![]()
در حال حاضر 178 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 178 مهمان ها)