یا شعری مثل "شب است"
اکبر ...
تو خدمت راه جدیدی واسه خودکشی یاد نگرفتی ؟
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
تمام طول روزتو میکنی تخمی سپری / فکر به چیزی که باختی ببری
اون مغزتو میگاد مثل سگ پشیمونی / تو گفته بودی که راه سختو میتونی
اما بعد دیدی تویی و کمی مایه تو جیب / به جایی نمیرسی با این قدمای کوچیک
این زندگی گفت یه چیزو یاد پس بگیر / امید بده به جاش بیلاخ پس بگیر
یاد میگیری که ناشتا نرینی / جاهایی میری که یه موقع آشنا نبینی
نه حسشو داری نه حال ِ فک زدن / تو خودت پیچ میشی دیگه آره مثلا
حرفات همیشه بوی غم میده / تو آینه هم تصویره دیگه گندیده
هنوز بالا سرت گرماشو داری / راستی دلخوشی هاشو سیری چند میده ؟!
:|
همچو نی می نالم از سودای دل ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 136 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 136 مهمان ها)