های بانو شوخی نکن
چشم خسته بسته می شود
قلب خسته می ایستد ...
های بانو
بانو
بانو جان
فقط همین ...
به روزهای بازنشستگی ات می اندیشم...
موهایت سفید شده اند...
قدم هایت دست به عصا...
برخلاف میلت عینک میزنی...
هنوز سهراب را بیشتر از شاملو دوسداری...
عصرها...
باپیراهن سفید اتو کشیده ای
به پارک میروی...
گاه پروانه ای نگاهت را می برد تا شبنمی...
و مرا یاد میکنی...
شاید مرده باشم...
یا شاید زن پیری باشم که نمازهای ظهرش را در مسجد می خواند...
نمیدانم...
اما هرچه که پیش آید...
مانند همین روزها
"دوستت دارم پیرمرد قشنگم"
دستای نا محرم رو کیون ممر
در حال حاضر 328 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 328 مهمان ها)