تو هوای تو شب شمالی
دل من مونده همین حوالی
دل سپردم به تمام این عشق
اگه خیلی دور اگه مهالی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
امروز از هم گسستم
اگه بال و پر شکستم
به پرتگاه غم رسیده گام های من
چو غرق خاطراتم و غریق بی نجاتم
بی خواب و زا به راهم و طوفان حال من
تاریکم
فردا سراغ من بیا
یک روز زیبا سراغ من بیا ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دست میزنم پا میزنم دل رو به دریا میزنم
گاهی به پس گاهی به پیش گاهی هم درجا میزنم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
اشترم تحویل بگیر این نتیجه ریدمان تویه
آقا من پاک کردم پستامو.
عجب حلوای قندی تو
امیر بی گزندی تو
در حال حاضر 649 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 649 مهمان ها)