وای وای نگو با اوجش تو تریاق انگاری یه پتک ورداشته میزنه تو سر سینا حجازی
وای وای نگو با اوجش تو تریاق انگاری یه پتک ورداشته میزنه تو سر سینا حجازی
کلا تریاق دیگه خیلی عالیه عجیبه کلا
خاله زنک بازیم در نیاوردم پیگیر این مساله بشم مشکل اینا چی بود اصن
دیگه مث سالای قبل به این چیزا گیر نمیدم فقط بی دهان میخندم
چشم که مینداختی
به آیینه و چمدون
پناه میبردم
به کوچه و بارون
چشم که میبستی
رو بی پناهی من
پناه میبردم
به نا امید شدن ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ببین چقد به این کتابا مسلطه این شعرو گیر اورده
در حال حاضر 668 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 668 مهمان ها)