چنان تنهای تنهایم
که حتی
نیستم با خود ...
چنان تنهای تنهایم
که حتی
نیستم با خود ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
عجب ماه بلندی تو
که گردون را بگردانی ....
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گلستان ساز زندان را بر این ارواح زندانی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
خانه ی پر خون دل من ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
چشماتو رو هر چی دلت می خواست بستی
نگاه کن من همون کوهم که روزی پرپرم کردی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
میگفت ما مرغ شامیم
حالا یا بزم عروسی
یا مجلس سوگواری
میگفت فرقی نداریم
فرق مادوتا شبیه
اسب کالسکه و گاری ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 63 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 63 مهمان ها)