[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
پدرم با همه شرایطی که جنگ به ما تحمیل کرده بود و واقعا شرایط بغرنج و سختی بود هیچوقت نگذاشت دستمان جلوی کسی دراز شود و مردانه اوضاع خانواده را مدیریت کرد. پدرم یک مدتی مسئول شهرک بود. بنیادی بود به اسم بنیاد مهاجرین جنگ تحمیلی که پدر مسئول آنجا شد. پدرم آدم باسوادی بود و هست. وقتی پدرم بازنشسته شد با پیکانش کار می کرد. یکی از ترانه هایی که خوانده ام و حرف از یک پیکان دلتنگ می زند، همان پیکانی است که پدرم با آن روزگارمان را در زمان جنگ و بعد از جنگ مدیریت می کرد و نان حلال می آورد خانه.