هرچی بهت تقدیم شد دوز و کلک بود
قلبت شکست از بس که دستت بی نمک بود
_________________
قفلم رو شرمساری و شاه مقصود ...
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
هفت سال بعد، شهر خون و خاطره
هفت سال بعد، بغض و زخم حنجره
هفت سال بعد، آسمان گرفته و
حرف دل به خون شداین زبان گرفته و
هفت سال بعد، بچه ها جوان شدند
عمرما گذشت و فصل ها خزان شدند
هفت سال بعد، شهر خسته پا نشد
حصرِ فِكر و قفلِ فِكرِ بسته وا نشد
حبس او گذشت و مادرش دگر نبود
پشت شیشه های هفتگی پدر نبود
حبس این گذشت و وقت قصه ها نشد
قدِ خوابِ بچه، روى پاش جا نشد
بخت بد که اسم دشمنت برادر است
یوسفی و چاه انتخاب آخر است
گرچه شب هم آسمان تهی نمی شود
خواب بد به نور منتهی نمی شود
هفت سال بعد، هفت گاو گشنه و
هفت/ده/ میلیون ، جان تشنه و
هفت گاو لاغری که می خورد هنوز
آب و خاک و جان و مال ما شبانه روز
خسته خسته این ترانه زار می زند
هق هق شبانه روی تار می زند
موی اوسپید و پلک من خمیده شد
رنگ شادی از لبانمان پریده شد
هفت سال بعد، دوستی عوض شد و
اختلاف و نقد و دشمنی غرض شد و
انتظار سبز بچه ها به سر نشد
این کلاغ شوم بدخبر که پر نشد
هفت سال بعد، شهر خون و خاطره
هفت سال بعد ، بغض و زخم حنجره
نسل من میان خاطرات گم شده
خواب رفته پای دل، حیات گم شده
ما شبیه قصه ها بسر شدیم و آه
غصه ها بسر نیامدند و بی گناه
مثل ساقه ای میان برف مانده ایم
گرچه تا همیشه از بهار خوانده ایم
هیلا صدیقی
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
در حال حاضر 225 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 225 مهمان ها)