امشب جون یه پیرزنو نجات دادم
منم صفارو خیلی دوس دارم ..
⌘ ℳᴇʜʀᴅᴀᴅ ⊞ ՏᴀH̶ ᴇß ⌘
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] ⊞ [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...] ⊞ [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]⊞ [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
Stressed To Kill ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
آخر شب خیابون خلوت ، دیدم یه پیرزنه چادری چاغ داره داد میزنه و تا من رسیدم پیرمرده با چزخ چینیش فرار کرد. رفتم گفتم چی شده . گفت برو بگیرش . گفت حاج خانم رفتش دیگه و بگین چی شده . گفت ننه ببخشین رک میگم این پیرمرده خرفت اومد جلومو گرفت و شلوارشو کشید پایبن و به من پیشنهاد بی شرمانه داد ، منم والا داشتم از دعا ابو حمزه میومدم اصلا کاری به پیرمرده نداشتم یهد جلوم سبز شد. گفتم طوری نیس حاج خانم نگران نباشید بخیر گذشت فرار کرد رفتش دیگه
در حال حاضر 226 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 226 مهمان ها)