یه جفت باتری نیم قلمی الکالاین واس کنترل تی وی گذاشتم از پاییز سال پیش هنوز داره کار میکنه
یه جفت باتری نیم قلمی الکالاین واس کنترل تی وی گذاشتم از پاییز سال پیش هنوز داره کار میکنه
یادداشت حامد عسگری شاعر
درباره آلبوم چاوشی
و برادرانه ای برای حسین صفا به بهانه سرودن قطعه شاه مقصود (بابا)
حامد عسگری:
برادرانه ای برای حسین_صفا ...
آلبوم امیر_بی_گزند محسن چاوشی چندهفته اي است مهمان خلوت بسیاری از هم وطنانم شده و در یک بازه سنی هفده تا هفتاد ساله ، حد اقل در اطرافیان من ، از این آلبوم لذت برده اند و همچنان در حال مرور ترک های آن هستند.
از جلد آلبوم بگیریم که در عین سادگی حرف برای گفتن داشت تا تنظیم های عجیب و غریب _ نمونه اش قطعه امیر بی گزند که ابتدایش اذان جادویی موذن زاده ی بزرگ را میشنویم- همه و همه دست به دست هم داده بود که ما را واقعا با یک آلبوم کم تکرار مواجه کند .
اینکه محسن چاوشی برای موسیقی مدرنش از شعر کلاسیک فارسی استفاده کند یک بارک الله دارد و اینکه ملودی نویسی و تنظیم به گونه ای باشد که میخکوبت کند هزار بارک الله .
اینکه در دوره ی تتلیتی ها خواننده ای پیدا شود و برای مخاطب تین ایج بخواند :
« مروح کن دل و جان را ...» قطعا ستودنی است و معلوم است که
ما با خواننده ای مواجهیم که میل بارفیکس است
و پایین نمی آید
و هر کس در صدد فهم اوست خود باید بالا برود.
اما آنچه در این آلبوم چند روزی درگیرم کرده است ترانه ی «بابا » اثر دوست نازنینم حسین صفاست ...
حسین در وهله ی اول شاعر است ؛ اولا و بالذات شاعری است که شعرش را زندگی میکند و
اگر هم قالب مفهومی ترانه را انتخاب کرده است نه برای جذابیتش که به گمانم برای این بوده که ثابت کند میشود در ترانه هم حرف مهم و اساسی زد و شاعرانه هم زد و مخاطب را هم به وجد آورد .
حسین در این ترانه شاید خودش هم ندانسته چه کرده است ... ؛ ترانه ای که با دایره ی واژگانی به شدت بالا و خلق افق دید بسیار گسترده و وسیع دست به ترسیم چهره ی پدری زده که نماینده ی پدران دهه اش است ؛
پدری که هم سینما میرفته هم نذری ابوالفضل پخش میکرده ؛
پدری که « از اون ور چاله میدون تا اون سر توپخونه با توپ پر گریه کرده » ؛
پدری که با یک رفیق صمیمی به نام پیکان که فقط خدا میداند پدرهای دهه 60 چند بار سر بر فرمان این زبان بسته گذاشته اند و اشک ریخته اند ...
ببینید دوستان وقتی می گوییم شاعر شمه ای از صفت خلاقیت خدا را در خویش دارد در جاهایی مثل این ترانه مشخص میشود :
شیر در جنگل کم و بیش وجود دارد .
لگد خوردن یک شی ء هم که استعاره از تحقیر شدن و درد کشیدن و رنج بردن است در گذشته وجود داشته اما شیر لگد خورده چیزی است که تحقق ش در عالم واقعیت بعید است .
اینکه سلطان جنگل هم از من انسان به فرض پیر سال و فرتوتی لگد بخورد بعید است اما وقتی در پیشانی این ترانه میشنویم : «این جنگل چوب خورده تو نعره های خفیفش شیر لگد خورده داره ...»
این یعنی شیر لگد خورده خلق دنیای حسین جان صفاست ؛ شیری که قبلا نه در دنیای واقیت وجود داشته نه در دنیای ادبیات ...
و صرفا زاییده ی ذهن خلاق حسین است .
از این دست تصاویر و مفاهیم در ترانه های حسین بسیار است و ای کاش مجالی بود تا می توانستم با شما برای این مفاهیم و مناسبات معنایی و مهندسی واژگانی آن ها را بازنگری کنم تا هم مروری برای خودم باشد و هم شما با دید بازتری از این آلبوم لذت ببرید .
پانوشت :
حسین عزیز ، با ترانه ی «بابا» گریه کردم .
مثل خیلی از هم نسل هایمان . خوشحالم در نسلی زندگی میکنم که یک نماینده دارد که پدرش را خوب شناخته و هنگامی هم که قصد تشریح پدرش را برای نسل بعد داشته لالمانی نگرفته و بابایش را درست معرفی کرده .
حسین عزیز ، ممنون که ادای نوشتن در نمی آوری ؛
ممنون که دردهایت پلاستیکی و چینی نیست ...
ممنون که قلمت را خرج پدرت کرده ای
... ممنون که هستی ...
من از برای مصلحت در حبس دنیا مانده ام
حبس از کجا ؟ من از کجا ؟ مال که را دزدیده ام ؟
با تشکر از صابر@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
![]()
در حال حاضر 223 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 223 مهمان ها)