شب آغاز هجرت تو
شب در خود شکستنم بود
شب بی رحم رفتن تو
شب از پا نشستنم بود
شب بی تو
شب بی من
شب دل مُرده های تنها بود
شب رفتن
شب مُردن
شب دل کندن من از ما بود
واسه جشن دلتنگی ما
گل گریه سبد سبد بود
با طلوع عشق من و تو
هم زمین هم ستاره بد بود
از هجرت تو شکنجه دیدم
کوچ تو اوج ریاضتم بود
چه مومنانه از خود گذشتم
کوچ من از من نهایتم بود
به دادم برس
به دادم برس
تو ای ناجی تبار من
به دادم برس
به دادم برس
تو ای قلب سوگوار من
سهم من جز شکستن من
تو هجوم شب زمین نیست
با پر و بال خاکی من
شوق پرواز آخرین نیست
بی تو باید دوباره بر گشت
به شب بی پناهی
سنگر وحشت من از من
مر هم زخم پیر من کو؟
واسه پیدا شدن تو آینه
جاده ی سبز گم شدن کو؟
بی تو باید دوباره گم شد
تو غبار تباهی
با من نیاز خاک زمین بود
تو پل به فتح ستاره بستی
اگر شکستم از تو شکستم
اگر شکستی از خود شکستی
به دادم برس
به دادم برس
تو ای ناجی تبار من
به دادم برس
به دادم برس
تو ای قلب سوگوار من
شب بی تو
شب بی من
شب دل مرده های تنها بود
شب رفتن
شب مُردن
شب دل کندن من از ما بود
ای بداد من رسیده
تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی
تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت
توی لحظه های تردید
تو شبو از من گرفتی
تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی
برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم
تو رفیقی جون پناهی
یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
ناجی عاطفه ی من
شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من
از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم
وقتی شب شب سفر بود
توی کوچه های وحشت
وقتی هر سایه کسی بود
واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه ی شب
تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست
بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی
بتنم مرحم کشیدی
برام از روشنی گفتی
پرده شبو در یدی
یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دور ی
برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست
ای رفیق آخر من
بسلامت سفرت خوش
ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه
هر جای د نیا که باشی
اونور مرز شقایق
پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت
سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق
دست بی ریای من بود
یاور همیشه مومن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
مرا با خاک میسنجی، نمیدانی که من بادم
نمیدانی که در گوش کر افلاک فریادم...
!?Who Cares؟!
ای که بی تو خودمو تک و تنها میبینم
هر جا که پا میزارم تورو اونجا میبینم
یادمه چشمای تو پر درد و غصه بود
قصهء غربت تو قد صدتا قصه بود
یادتو هرجا که هستم با منه
داره عمره منو آتیش میزنه
تو برام خورشید بودی توی این دنیای سرد
گونه های خیسمو دستای تو پاک میکرد
حالا اون دستا کجاس اون دوتا دستای خوب
چرا بیصدا شده لب قصه های خوب
من که باور ندارم اون همه خاطره مرد
عاشق آسمونا پشت یک پنجره مرد
آسمون سنگی شده خدا انگار خوابیده
انگار از اون بالاها گریه هامو ندیده
یادتو هرجا که هستم با منه
داره عمره منو آتیش میزنه
چه بگویم نگفته هم پیداست/غم این دل مگر یکی و دو تاست...
حرف من حرف خودم نیست
حرف دیروز و گذشتس ...
سه شنبه ۱۲ مرداد
Kaveh_Yaghmaei#
در حال حاضر 214 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 214 مهمان ها)