پرسون پرسون یواش یواش اومدم در خونه توننوشته اصلی توسط MrCrow
ترسون ترسون لرزون لرزون اومدم در خونه‌تون
یک شاخه گل در دستم سر راهت بنشستم
از پنجره منو دیدی مثل گلها خندیدی...
پرسون پرسون یواش یواش اومدم در خونه تون
ترسون ترسون لرزون لرزون اومدم در خونه‌تون
یک شاخه گل در دستم سر راهت بنشستم
از پنجره منو دیدی مثل گلها خندیدی...
!?Who Cares؟!
آه به خدا
آن نگهت
از خاطرم
نرود...
!?Who Cares؟!
سرم اي ماه به دامٖان نوازش بگـذار
تا در آغوش تو سوز غزلي ساز كنم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
پرواز کن! پرواز کن! پرواز کن! هرچند
زخمی شده بال من و زخمی شده بالت...
!?Who Cares؟!
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانی‌ست...
!?Who Cares؟!
با همه ی بی سر و سامانی ام
باز به دنبال پریشانی ام
طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
در پی ویران شدنی آنی ام
دلخوش گرمای کسی نیستم
آمده ام تا تو بسوزانی ام
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام
ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام
خوبترین حادثه می دانمت
خوبترین حادثه می دانی ام؟
حرف بزن ابر مرا باز کن
دیر زمانی است که بارانی ام
حرف بزن حرف بزن سالهاست
تشنه ی یک صحبت طولانی ام
ها به کجا می کشیم خوب من؟
ها نکشانی به پشیمانیم
"محمد علی بهمنی"
!?Who Cares؟!
دارم تظاهر می کنم که: بردبارم
هرچند تاب روزگارم را ندارم
شاید لجاجت با خودم باشد ! غمی نیست
من هم یکی از جرم های روزگارم
من هم به مصداق" بنی آدم..." ببخشید
...گاهی خودم را ز شمایان می شمارم
حس می کنم وقتی که غمگینید باید
با ابر شعرم بغض هاتان را ببارم
حتی خودم وقتی که از خود خسته هستم
سر روی حس شانه هاتان می گذارم
فهمیده ام منها شدن تفهیم جمع است
تنهایی جمع شما را می نگارم
شاید همین دل باوری ها شاعرم کرد
شاید به وهم باورم امید وارم
هر قطره ی دلکنده از قندیل ، روزی
می فهمدم ، وقتی ببیند آبشارم !!!
"محمد علی بهمنی"
!?Who Cares؟!
او رفت و بـــا خود بـــرد خٖوابــم را
دنیا پس از او قرص و بیداری است
دکتــــر بفهمـــد یــــا نفهمـــد بــــاز
عشق "التهاب خـویش آزاری" است ...
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ناموسا چرا...
شیر تو سبک و سیاق این زندگانی...
!?Who Cares؟!
ناموسا چرا...
شیر تو سبک و سیاق این زندگانی...
دنیا اگر بد بود و بد تا کرد
یک مرد عاشق خوب میمیرد ...
یکی هم بود
که پنجره جمع می‌کرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 509 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 509 مهمان ها)
مجوز های ارسال و ویرایش
پاسخ با نقل قول