«ـ نازلي! بهار خنده زد و ارغوان شكفت.
در خانه، زير پنجره گل داد ياس پير.
دست از گمان بدار!
با مرگ نحس پنجه ميفكن!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار . . .»
نازلي سخن نگفت؛
سرافراز
دندان خشم بر جگر خسته بست و رفت . . .
«ـ نازلي! سخن بگو!
مرغ سكوت، جوجة مرگي فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته ست!»
نازلي سخن نگفت؛
چو خورشيد
از تيرگي برآمد و در خون نشست و رفت . . .
نازلي سخن نگفت
نازلي ستاره بود
يك دم درين ظلام درخشيد و جست و رفت . . .
نازلي سخن نگفت
نازلي بنفشه بود
گل داد و
مژده داد: «زمستان شكست!»
و
رفت . . .
"شاملو"
![]()
!?Who Cares؟!
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
دوباره من تک و تنها میرم لب دریا ...![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
چرا تو ده تای اول نبودی؟![]()
![]()
رسول بیا آلبوم سیبیل قشنگه رو بگیر![]()
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
![]()
در حال حاضر 580 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 580 مهمان ها)