غمزه ی چشم آن مست ابرو کمان
برده دل از قرار من ناتوان ...
غمزه ی چشم آن مست ابرو کمان
برده دل از قرار من ناتوان ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ای دل و دین من جان شیرین من ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
امان ای دل ای دل
امان ای دل ای دل ای دل ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
رفت و من از پی اش بی نشان میروم
دیده ام خون فشان پر فغان میروم
نام او بر زبان من خراب جهان
همچو تیری رها از کمان میروم
ای دل و دین من جان شیرین من ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بدر روی مه اش شد نشان رهم
چو قباری سیه آسمان میرود
آیت بی نشان آشکار نهان
تو ز من دور من جان فشان میروم
ای دل و دین من جان شیرین من ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دو تا دستام دو تا چاقوی بی دسته دو تا قفل بزرگ دست و پا بسته دو تا پارو دوتا پاروی بی قایق دو تا کشتی با ده تا لنگر خسته
شرمیست در نگاه ِمن ؛ اما هراس نه
کم صحبتم میان شما ، کم حواس نه
چیزی شنیدهام که مهم نیست رفتنت
درخواست میکنم نروی ، التماس نه
از بیستارگیست دلم آسمانی است
من عابری "فلک" زدهام ، آس و پاس نه
من میروم ، تو باز میآیی ، مسیر ِما
با هم موازی است ، ولیکن مماس نه
پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است
از عشق خسته می شوی اما خلاص نه ...
کاظم بهمنی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
چه زود سنمون گذشت....
ویرایش توسط .Peyman. : 08-13-2016 در ساعت 01:16 AM
۲۷ سال ... به زودی ۳۷ سال و دیگه از چهل رد کنیم فقط اوقات میگذرونیم
در حال حاضر 401 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 401 مهمان ها)