تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
هــزار گمشده را
در نــماز می یابی
چرا به فکر خــود ای
بی خبر نمی افتــی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد
نی حریف هرکه از یاری برید
پردههااش پردههای ما درید
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم
به غرور و ناز گفتی تو مگر هنوز هستی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
قلبم فقط مرده که آن هم چیز خاصی نیست
دکتر نمیدانم چرا گفته ست بیمارم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 98 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 98 مهمان ها)