در نگه نیاز من موج امیدها تویی
وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه میروی ...
در نگه نیاز من موج امیدها تویی
وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه میروی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گردش جام چشم تو هیچ به کام ما نشد
تا به مراد ما دهی همچو زمانه میروی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دل داغ تو دارد ارنه بفروختمی
در دیده تویی وگرنه میدوختمی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دل منزل توست ورنه روزی صد بار
در پیش تو چون سپند میسوختمی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
ای یاد غمت مونس تنهایی من
وی خاک درت سرمه ی بینایی من
مگذار که فاش گرددم در عالم
چون حسن تو حال سودایی من ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دل جای تو شد وگرنه پر خون کنمش
در دیده تو وگرنه جیحون کنمش
امید وصال توست جان را ورنه
از تن به هزار حیله بیرون کنمش ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در دیده به جای خواب آب است مرا
زیرا که به دیدنت شتاب است مرا
گویند بخواب تا بخوابش بینی
ای بی خبران چه جای خواب است مرا ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گر جان عاشق دم زند آتش در این عالم زند
وین عالم بی اصل را چون ذره ها بر هم زند
عالم همه دریا شود دریا ز هیبت لا شود
آدم نماند و آدمی گر خویش با آدم زند ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
دودی برآید از فلک نی خلق ماند نی ملک
زان دود ناگه آتشی بر گنبد اعظم زند
بشکافت آن دم آسمان نی کــون ماند نی مکان
شوری در افتد در جهان وین سور بر ماتم زند ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 134 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 134 مهمان ها)