سکوت هم حدی داره
غم رو قلب خسته ی من خزه بسته
طاقتم مثل دلم درهم شکسته
دوست دارم جاری بشم مثل تو اما
نمیتونم خسته ام خسته ی خسته
کاش یه جوری منو از من میگرفتی
کاش منو به دست موجا می سپردی
من تو این خستگیا دارم می پوسم
کاشکی این خسته رو با خودت می بردی
نمیدونی چه غم سختیه موندن
موندن و به روی خود درارو بستن
رفتن از یاد همه مثل یه قصه مثل یه قصه
تو فراموشی به مرگ خود نشستن
بهترین آهنگ شهره
قصّه ام شرحی از پریشانی ست
گریه ی دختری خیابانی ست
کیف یک بچّه ی دبستانی ست
متن دعوای چند زندانی ست
مانده ام با خودم چه کار کنم!
قصد دارم به «تو» فرار کنم
به تو که حالتِ «فقط» داری
صبح تا شب قرارِ چت داری!
نه تمایل به خال و خط داری
نه به سمت کسی جهت داری!
تو که درمانی و خودِ دردی
داخل خانه لُخت می گردی!
تو که از گریه ات کبودتری
غرق سیگارهات و دودتری
از هر آنچه که بود، بودتری
مالکیّت تر از حسودتری!!
تو که در چشم هات خشم و غم است
تو که دیوانگیت محترم است!
تو که با اشک هام همدستی
که شکستی و باز نشکستی
تو که هوشیار هستی و مستی
متناقض تر از خودت هستی!
باز لبخند می زدی از درد
چند زن در تو زندگی می کرد؟!
تو که توی قطار تجربه کرد
در شب انتظار، تجربه کرد
قبل و بعد ناهار تجربه کرد!
تو که دیوانه وار تجربه کرد
باز هم توی چشم هاش غم است
باز دیوانه وار عاشقم است
تو که در پشت ابری و ماهی!
تو که می خواهی و نمی خواهی
تو که در انتهای هر راهی
تو که دلتنگ می شوی گاهی
چقدر تو! تو! تو! تو!... خسته شدم!
باز برگشت می کنم به خودم
مثل یک گنده لات شاشیدم!
وسط چشم هات شاشیدم!
بر خطوط صدات شاشیدم!
توی هر ارتباط شاشیدم!
رنگ شاشی زدم به کلّ شبم!
فکر کردی چقدر بی ادبم!!
در حال حاضر 278 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 278 مهمان ها)