پوریا ...
پوریا ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
استاد بابک افشار آلزایمر گرفته
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
تو رو هرگز ندیدن میدونی که سخته عزیزم
دست من نیست به خدا بی اختیار اشک میریزم
یه بهار و دو بهار تا حالا گذشته ده بهار
دنیا داد میزنه دیگه بسه انتظار، دیگه بسه انتظار
شاید امشب به طلوع صبح فردا نرسه
شاید این تشنه ی خسته پا به دریا نرسه
ویرایش توسط Hadi : 08-25-2016 در ساعت 03:50 AM
مامطیر...
!?Who Cares؟!
حرف های نگفته ای دارم مثل هر آدمی که در شهر است...
!?Who Cares؟!
من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از آدمهاســــــــت
پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــت
بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
تو جوونیم کسی رو دوست داشتم
دختری که چشاش آبی بود
اون که یک هفته قبل از آزادیم
زن یک آدم حسابی بود...
!?Who Cares؟!
- [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]،
- [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]+،
- [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]+،
- [فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]+
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 118 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 118 مهمان ها)