یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
لبخند زد و دستامو گرفت... اما توی خواب...
!?Who Cares؟!
پوریا ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
زنی زیباروی و خندان
یار من بود او دورانی
حالا من ماندم و من
گیتاری و سیگار و تنهایی
عشق من رفت به تن خاک
طعم شب نیست جز بیداری
ای عکس خندان بشنو از من
خواهمت دید روزگاری
چند می گیری اگر جای قرص هایم را به یادم بیاوری؟
و شب در ابتدا کاملا روشن باشد
و خاموش کنی چراغ را؟
و به یادم بیاوری
که احتیاج دارم به این مسافرت
بر آخرین برگ دفترچه ی اقساط
می نویسم خداحافظ
که همصحبتی با تو لذتبخش بود
و نگاه کردن به تو
در جدیترین تصمیمها نیز
گره از بند کفشهایم وا می کرد
من هرگز اهل تسامح نبودم
که مثل گلههای دلفینها
با هم حرکت کنم
با هم اوج بگیرم
با هم فرود بیایم
اعداد مفرد را نمیتوان به دو نیم قسمت کرد
و از تولد دو نیمهی ناقص در امان ماند
بحران میان دو گرداب
شکلی منطقی دارد
و رسمالخط دریا تلاطم است
پس تو را نمینویسم
تو را ترک میکنم
#حسین_صفا
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]_safa59
!?Who Cares؟!
هر کاری که به بری حاکم تائیدش کنه نه اجتماعی یِ نه چیزی
در حال حاضر 403 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 403 مهمان ها)