روزي که مي خواستم از شهرمون برم
پيش هزاران چشم تو گريه ميکردي
ميگفتي با حسرت ديگه بر نمي گردي
گفتم که عمر اين سفر کوتاهه کوتاهه
گفتي که ياد من هميشه با تو همراهه
گفتم مبادا جاي من را ديگري گيرد
گفتي که منتظر نشستن آخرين راهه
حالا که بر گشتم با آرزوهايم
دست قشنگ تو در دست من سرده
ميگه نگاه تو کاش کي که برگرده