خونین جگرم بگذر و بگذار بگریم
خالی نشود سینـه ، مگر زار بگریم
از درد ، چنانم کـه تسلّی نشود دل
صـد بار اگر گویم و صـد بار بگریم
نالیدن من درغم روی تو عجب نیست
دستم نرسد بر تو و ناچار بگریم
در خلوت وصلت دگران صدر نشینند
ظلم است که من در پس دیوار بگریم
عمری غم عشق تو نهان داشتم ، اما
امروز چنانم کـه : در انـظار بگریم
من طاقت مهجوری ازین بیش ندارم
وقت است که : درحسرت دلدار بگریم
جانم به لب است از غم جانان، بگذارید
بسیار کنم نالـه و بسیار بگریم
« نظمی» مگر امروز به رحم آورم او را
رفتم بـه حریم حرم یـار بگریم ...
علی نظمی تبریزی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
Prisoners 2013 ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
در حال حاضر 68 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 68 مهمان ها)