به من آیینه میخنده
به حال زار و روی پیر ...
به من آیینه میخنده
به حال زار و روی پیر ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
يلدا
زنى ست
كه موهاش را تا كمر
بلند كرده
ايستاده روبروى خودش
و خطّ چشم مى كِشد،
زنى كه دستش
بوى سيب و آيينه گرفته
لبش رنگ انارِ دندان خورده...
كه لباس شبش
حريرِ بى حريمى ست
كه مردِ خواب هاى شبانه اش را
به آن مى پيچد،
يلدا
طولانى ترين گريه مردى ست
كه خواب نمى بيند
كه تا كمر خم شده
از وقتى
زنش موهايش را كوتاه كرده
و رفته،
زنى كه خطّ چشمش ريخته
بس كه وقت رفتن
گريه كرده،
يلدا
همين نبودنِ زنى است
كه موهايش
كمر مردى را خم كرده...
موزن باس از شعرای کامران رسولزاده بخونه حتمنی
پرفکت
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
در حال حاضر 172 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 172 مهمان ها)