من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم ...
من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
سیگارو رووشن کنیم که خبری نیس...
من به نوری كه رو دستاته حسادت میكنم،
واسه ديدنِ تو
با آينه رقابت میكنم ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
داره از تنهایی گریه م میگیره
توی این شهر دیگه موندن نداره ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
بعد تو نیامد چه ها که بر سر من ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام
رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام
رفتی و نهادی چه آسان دل مرا به زیر پا
رفتی و خیالت زمانی نمیکند مرا رها
ای به دل آشنا تا که هستم بیا
وای من اگر نیایی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
@[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
همه روح، خسته مادر ، همه دل شکسته مادرهمه تن تکیده مادر ،همه رگ گسسته مادر
تو رها و ما اسیران ز غم تو گوشه گیرانهمه ما به دام مانده، تو ز بند رسته مادر
دم رفتن است باری نظری که تا ببینیکه چگونه خانه بی تو، به عزا نشسته مادر
سفری است اینکه میلش نبود به بازگشتیهمه رو به بی نهایت سفرت خجسته مادر ...
حسین منزوی ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 172 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 172 مهمان ها)