فقط بندیکت
تو شب سیاه
تو شب تاریک
از چپ و از راست
از دور و نزدیکیه نفر داره
جار میزنه جار
آهای غمی که
مثل یه بختک
رو سینه ی من
شده ای آواراز گلوی من
دستاتُ بردار
دستاتُ بردار
زنجیر
از فامیلای چاوشیه انگاری
مرا جانی، که میدارم تو را دوست
عجب نبود که جان را دوست دارم....
در حال حاضر 23 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 23 مهمان ها)