والا پارسال توی یه مغازه چششم به جمال نورانی و مبارک و پاک خانم منشی افتاد ما هم یه دل نه هزار و صد دل عاشقش شدیم هر چند وقتی از جلو مغارش رد میشدیم هی اون منو نگاه میکرد هی من اونو نگاه میکردم ولی تخم نمی کردم چیزی بگم تا اینکه جریان رو توی مجمع تعریف کردم و با استقبال اعضای محترم قرار گرفت و بعد از 100 صفحه بحثو تبادل نظر دیوثا منو خر کردن که عاقا برو حرفتو بزن نترس ما هم تصمیم گرفتیم بریم و هرچه در دل داشتیم بریزیم بیرون
ادامه دارد ...