او که او را می خواست به تو می اندیشد
از نگاهش پیداست به تو می اندیشد
در سکوت دفتر قلمش می لرزد
تو حواست هرجاست به تو می اندیشد
مادرم خوشبخت است به خودش می بالد
پسرش مدت هاست به تو می اندیشد
پل عابر خیره به خیابان مانده
در روانش غوغاست به تو می اندیشد
خانه وقتی خالیست پنجره بارانیست
استکانم تنهاست به تو می اندیشد
کودکی با لبخند مادرش را بوسید
خواب نازش گویاست به تو می اندیشد
از خودم می پرسم چه کسی می فهمد
ماه وقتی زیباست به تو می اندیشد
حسین آهنی
فردا نشده بیدار شدم ، بیدار و خراب ...
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
مو كه از پاكي دلم چي آسمونه
ندونم سيچه چينو وام سرگرونه
سي چينو وام سرگرونه
سر به صحرا بنم از بي همزبوني
سخته تهنا مندن و درد زمونه
تهنا با درد زمونه
دل گرونيم همه جا به هر دياره
ار كوير سهدهيه ار لاله زاره
ار چي اورا ندراي به آسمونم
دشت جونم تشنه و بي چشمه ساره
دي پوييزم بي بهاره
***
(من كه از پاكي، دلم مثل آسمونه
نميدونم برا چي اينطور باهام ناسازگاره
ببين اينچنين باهام ناسازگاره
سر به صحرا بذارم از بي همزبوني
سخته تنها موندن و درد زمونه
تنها با درد زمونه
دلتنگيم همه جا به هر محل و ديار است
اگر كوير سوخته است اگر لاله زار است
اگر مثل ابرها در نياي به آسمونم
دشت جونم تشنه و بي چشمه سار است
ديگه پاييزم بي بهاره)
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
اون موقع که مواد میزدم - سیاهی هایی توی دندون های خرابم رو با سوزن میتراشیدم بعدش دکمه ی پیرهن رو میکوبیدم پودر میکردم و میریختم تو جای خالی دندونم و با چسب 123 میچسبوندم
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 666 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 666 مهمان ها)