من نیز هم
چنان مستم چنان مستم من امروز
که از چنبر برون جستم من امروز
چنان چیزی که در خاطر نیابد
چنانستم چنانستم من امروز
به جان با آسمان عشق رفتم
به صورت گر در این پستم من امروز
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل
برون رو کز تو وارستم من امروز
خداوندگار حضرت مولانا
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
برو برو که نفورم ز عشق عارآمیز
برو برو گل سرخی ولیک خارآمیز
مقام داشت به جنت صفی حق آدم
جدا فتاد ز جنت که بود مارآمیز
میان چرخ و زمین بس هوای پرنورست
ولیک تیره شود چون شود غبارآمیز
سخن مگوی چو گویی ز صبر و توبه مگوی
حدیث توبه مجنون بود فشارآمیز
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
هر آن کو صبر کرد ای دل ز شهوتها در این منزل
عوض دیدست او حاصل به جان زان سوی آب و گل
چو شخصی کو دو زن دارد یکی را دل شکن دارد
بدان دیگر وطن دارد که او خوشتر بدش در دل
تو گویی کاین بدین خوبی زهی صبر وی ایوبی
وزین غبن اندر آشوبی که این کاریست بیطایل
سر رشته صبوری را ببین بگذار کوری را
ببین تو حسن حوری را صبوری نبودت مشکل
بفرما صبر یاران را به پندی حرص داران را
بمشنو نفس زاران را مباش از دست حرص آکل
کسی را چون دهی پندی شود حرص تو را بندی
صبوری گرددت قندی پی آجل در این عاجل
صبوری کن مکن تیزی ز شمس الدین تبریزی
بشر خسپی ملک خیزی که او شاهیست بس مفضل
بسیار زیبا
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید
تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
در حال حاضر 593 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 593 مهمان ها)