دلم خیلی کرفته بیشتر از اینکه تمام عمرمو رو رفیق بازی کذاشتم از بعضی ها از سال 2008 تو نت از بعضی ها از اول دبستان ادعا میکنن رفیق منن ولی هر وقت نیاز داشتن اومدن طرفم ولی الان چی هیچی هیچ کودومشون نیستن نه اونا اینجان نه من حوصله نق نق کردن دارم و نمیخوام که بفهمن فقط یه جا رو خواستم که بنویسم همین شعر یهو یادم اومد مال دوتا شاعره
ای رفیقان دیار دنیااین چه یاریست شما را بخدا تا که با خاک هم آغوش شدیم وه که به یکباره فراموش شدیم یاد آن انجمن آرایی من رحمت آرید به تنهایی من گاه و بی گاه گذارم بکنید گذرِ گاه گذارم بکنید وا مگیرید از این خاک قدم بنشینید به خاکم یک دم خِشت من مایه حیرت گیریدتا از این آینه عبرت گیرید بار و ای یار دیار دنیا ما که رفتیم خدا یار شما گر به مذهب تو خون عاشق است مباح صلاح ما همه آنست کن تو را صلاح
بهترین دوست ادم تنهاییه...ادما به درد دوستی نمیخورن
خیلی ببخشیدا ولی با این شرایط پس بیخود میکنی دنبال دختر مردم راه میفتی
تجربه خوبی بود البته که از این جوی که فکر میکردی در بیای
پسرای از من کوچیک تر با یه سوت زدن دختره پریده بغلش حالا من واسه یه منشی چلغوز این همه خودمو به آب و آتیش بزنم ! بیخیال گورباباش به زودی استارت مورد بعدی رو میزنم
تو را بر در نشاند او به طراری که میآید تو منشین منتظر بر در که آن خانه دو در دارد
پسرای از من کوچیک تر با یه سوت زدن دختره پریده بغلش حالا من واسه یه منشی چلغوز این همه خودمو به آب و آتیش بزنم ! بیخیال گورباباش به زودی استارت مورد بعدی رو میزنم
یه شب بهت گفتم تکلفیتُ یا خودت روشن کن و ببین چی میخوای بعد برو سمتش حالا هم باز همونو میگم