اون هتاک متاک رو که ولش کن، بحث اصلا رو اینا نیست، بحث ادبیه و وجدان کاری، ببین امیر جان وقتی شما کلمه ترجمه رو به کار می بری یعنی من هم به زبان خودم هم به یک زبان دیگه ای مسلطم و اومدم یک اثر رو از اون زبان به زبان خودم برگردوندم، اینکه من بیام از یک ترجمه ی دیگه یه برداشت دیگه ای بکنم و بازنویسیش کنم که دیگه بهش نمیگن ترجمه، بعد صداش رو هم در نیارم تا موقعی که گندش دربیاد! اینجور رفتارهاست که خود واقعی فرد رو نشون میده. وقتی طرف می بینه یه خواننده به اعتبار اسم اون میاد اثر رو می خره و این خیانت می کنه به اعتماد مخاطب نباید توقع داشته باشیم به به و چه چه کنن براش، این جور یقه کردنا خوبه به نظرم، که طرف بفهمه لایی کشی نداریم، ببینه یه چوبی بالا سرشه و کارش رو درست انجام بده، که جز وجدان خودش وجدان جامعه هم بالا سرشه و اگه زیرآبی رفت مچشو میگیرن.
عجب مذاکراتی شد ظریف و کری جفتشون رو تخت بیمارستانن
اوه اوه عجب رید به عسلام
[فقط کسانی که در سایت عضو شده اند قادر به مشاهده لینک ها هستند عضویت در سایت کمتر از 1 دقیقه ست. برای عضو شدن در سایت کلیک کنید...]
امیر اینو دریاب
ایکاش، بعضی کلمات به این خاک برگردند
محسن عمادی
شاعر و مترجم و مدیر رسمی سایت شاملو
و سرپرست و گرداننده خانه شاعران جهان
من چندان در جریانِ مطالب جناب آقای افشین پرورش نیستم. یکی از دوستان، متن جوابیهی آقای یغما گلرویی را برایم فرستاد که انگار در پاسخ به «افشاگری»هایی نوشته شده است که آقای پرورش آغاز کردهاند. از سر کنجکاوی سری به صفحهی ایشان زدم و البته باید به ایشان یک دست مریزاد بگویم به خاطر همتی که به خرج میدهند. در موردِ خاصِ جناب گلرویی، به این نکته هم باید اشاره کنم که تاکیدِ آقای پرورش بر «زباندانی» تاکید بجاییست، ولی نمیشود همهی موضوع ترجمهی شعر را به این نکته محدود کرد. نه فقط ترجمههای شاملو، که در زبانهای دیگر هم نمونههایی یافت میشود از شاهکارهای ترجمه، که از زبان اصلی برنگشتهاند. مسئلهی اساسی «شعرشناسی»ست و احساس مسئولیت و تعهد در قبال کاری که میکنیم.
من برای اینکه بیاعتباری حرفٰهایی که جناب گلرویی در مورد ترجمهی شعر زدهاند و برای همین، پشتِ نام و کار احمد شاملو سنگر گرفتهاند را نشان دهم، بخشهایی از نامههای منتشر نشدهی شاملو را اینجا میآورم که از روش و تعهد شاملو سخن میگویند. متاسفانه، امثال آقای گلرویی در ایران بسیارند و اولین چیزی که به سختی میشود در آنها یافت، تعهد به شعر و شاعر است. کلمهای به اسم «بازسرایی» در ایران مد شدهاست که فینفسه اعتباری ندارد مگر آنکه مترجم نشان دهد که شعری فراتر یا در حدود تجربهی شعر هیوز یا لورکا و امثالهم را در زبان مقصد آفریده است. پیشتر، آقای سید علی صالحی هم، به همراهی عرفان قانعی فرد، دست به چنین اقتراحی زده است و شعر کلارا خانس را به شکلی مفتضح، باز-سرایی فرموده است.
احمد شاملو مینویسد: «ترجمهی شعر ترجمهناپذير، در واقع طبخ حليم روغن باگوشت كرگدن است. عرض خود بردن و زحمت شعر داشتن.»
زبانی که احمد شاملو با آن آشنایی داشت فرانسه بود. فرانسه را در حدی میدانست که میتوانست ایرادهایی از این دست به مترجمِ فرانسهاش بگیرد. این اندازه از دقت و بیرحمی را با نمونههای امروزیاش مقایسه کنید:
۱. در سطر دوم از بند سوم قيد "در شب" از كجا پيدا مىشود؟ اين قيد، در اصل "بىگاه" "نا به هنگام" "قبل از تاريخ" است. قبل از آنكه انسان تاريخ را كشف كند. يعنى انسان اول در فضائى خوابگونه عشق را درك كرد بعد به ريخت مقدرش درآمد. تو، عزيزم، از يك شعر فلسفى يك شعر تخمى فاقد معنى اختراع كردهاى.( مراببخش، انگار امروز از دنده چپ بلند شدهام.) و به عرضت برسانم كه متأسفانه ويرانگرى درسطر آخر به اوج رسيده!ـ ببين عزيزم: شعر نمىگويد "من در تو بيدارشدم"، مىگويد "با تو" "همراه يكديگر" "به اتفاق" بيدار شديم... در واقع چون او سوژه را در خواب ديده، بناچارخودش هم خواب بوده. آن دو انسان، به اعجاز عشق، با هم به انسان شدن مىرسند نه در هم..."در هم" تو پدر شعر بىنوا را درآورده.( پوزش مجدد از بابت دنده چپ.)
فرض را براین گرفتهاند که شاملو، هیچ انگلیسی نمیدانست. البته، فروتنیِ احمد شاملو بیشتر از آن است که آقایان تصور میکنند. نمونه میآورم، به مترجم همکارش در ترجمهی هیوز مینویسد:
۲. عزيزم. نامههايت مىرسد ولى متن انگليسى اشعار هيوز كه در نامهات خبر ارسالش را نوشتهاى تاكنون نرسيده. دريافت آنها بسيار لازم است. نه فقط شعرهاى هيوز بلكه اشعار همه شاعرانى كه ترجمه میكنى.
چشم بسته كاركردن روى آنها نشانه بىمسؤوليتى محض است و كاملا دور از شأن آنها و خودمان. در نتيجه تا هنگامى كه متن آنها به من نرسيده نمىتوانم از ماحصل كارمان مطمئن باشم.
۳. شعرهاى مستقيما از انگليسى برگشته هم به عللى مرا نگران كردهاست. نمونه مىدهم: من گزينه اشعارى از هيوز دارم كه متن پارهئى از ترجمههاى تو توش هست. نگاهى بينداز به شعر"درخت سبزكوچولو". اين شعر ريتميك است با قافيههاى كاملا خوش آهنگ. تو نه فقط اين موضوع را به من تذكر ندادهاى، بندهاى دوم وسومش را هم بىفاصله دنبال هم انداختهاى.
شعرها را كه مرور مىكردم به يك بهانه ديگر براى غرغر كردن برخوردم كه حيفم آمد بىنصيبت بگذارم.ـ ببين اخوى: تو همان شعر "به هنگام باران..." به يك چنين سطرى برمىخوريم كه محشر است:
Green Grasses grow
و تو ترجمهاش كردهاى: "علف هاى سرسبز مى رويند"!
من نه فقط حق دارم بهات غربزنم، بلكه در مورد اين جمله سه كلمهئى حتا حق دارم يك مختصرى به قتلت برسانم. نخست از بابت فارسى حضرتت: به كار بردن صيغه جمع براى چيزهاى غير ذى روح، يا درست ترگفته باشم: جمع آوردن چيزهاى "فاقد اختيار در عمل" به كلى غلط است. مگر مىتوانيم بگوئيم :"انتخابات شروع شدند؟"ـ مگر مىتوانيم بنويسيم كه: "اسناد حريف فاقد ارزشاند؟"ـ نه. چون شروع شدن يا نشدن انتخابات در اختيار انتخابات نيست. همانطوركه تعيين ارزش اسناد. مىگوئيم انتخابات "شروع شد" و اسناد "فاقد ارزش است"ـ خب، مگر رستن علف به اختيار خودش است كه تو جمعشان بستهاى؟ـ مىبايست گفته باشى:"علف هاى سرسبز مى رويد."
اين از فارسيش.ـ حالا برويم سر ترجمهاش:
سه تا G ى به آن گندگى مثل كلگى گرز، سر سه تا كلمه به اين كوچكى نشسته و مطلقا توجه تو را جلب نكرده. عزيزم، گاف هاى اين سه كلمه انعكاس موسيقائى يكديگر است. گراس گرين است و فعلشto grow .ـ براى ما هم اگر در انتخاب كلمه دقت كنيم و دم دست ترين معادل را بر نداريم، سبزه( و نه علف ) سبزـ و ازآن بهترـ سرسبزاست و فعلش هم سرزدن ( وموزيكالتر از آن: سربرزدن ).ـ چرا نبايد ارزشها را بسنجيم وبهترينها را مصرف كنيم؟ـ اگردرشعر هيوزگاف ها انعكاس سبز و سبزه است و زبانش اجازه گسترش بيشترى به او نداده مىبينيم خوشبختانه زبان فارسى به ما اجازه مىدهد كه تمام فضاى اين شعر را سرشارازانعكاس رنگ سبزه كنيم: سبزه، سرسبز، سربرزدن، سربرداشتن، سرتاسر، صحرا، و گستردن... ـچند تا شد؟ـ نه تا. سه برابر شعر هيوز! ياد هفت سينى افتادم كه درشعرى چيده بودم. نمىدانم خواندهايش يا نه: سين هفتم / سيب سرخىست، / حسرتا كه مرا/ از اين سفره سنت / سرورى نيست / و الخ...
اينها را مىنويسم كه سرنخهـا به دستت بيايد. شعر هرتعريفى كه ازش داشته باشيم، در هرصورت هنركلامىاست و متكى به شگردهاى كلام. ترجمه كردن شعر هم به سختى آفريدن شعر است جز اين كه اينجا شرافتمندانه بايد حقوق شاعر را هم رعايت كنيم.
از آقای یغمایی میخواهم یکبار این سه بند را بخوانند. این میزان از دقت، شعرشناسی و تجربه را نمیتوان دستِ کم گرفت. شاملو صاحبِ نظریهای است در ترجمهی شعر که متاسفانه فقط از آنرو که شخصیتی آکادمیک نبود نمیتوانست به آن شکل و شمایلی دهد که در خورِ آکادمی باشد. مسئلهاش این نبود. ولی بیتردید کسی که اسپانیایی میداند و لورکای شاملو را خواندهاست، میفهمد که اجرای او از شعر لورکا یگانه است. ایکاش، بعضی کلمات به این خاک برگردند: تعهد و فروتنی.
در حال حاضر 348 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 348 مهمان ها)