خميرت را به خون ماه ورزانيد و در آنی
تـــو را پيكر تراشيدند معماران يونانی !
تو را پيكر تراشيدند و از تن خستگی ها را
در آوردند با نوش دو فنجـــان چای سيلانی
حنا بستند گيسوی تو از خــون عميق شب
كشيده چشم و ابروی تو را "محمود" ايرانی
بــرای رنگ چشمت جوهر دريا و جنگل را
چه زيبا ريخت در بوم نگاهت حضرت مانی
خميرت تـا بخشكد داغ لب بود و تن خيس ت
از آن دم باز شد بازار گــــرم بوسه پنهــــانی!
تو را عرفان و عشق آموخت خواجه حافظ شيراز
سخن آموختـــی در محضر سعدی و خاقانــــی!
كشيده از ازل دور دهانت نقش بوسيدن :
نبات سرخ تحتانی نبـــات سرخ فوقانی!
تو شاگرد اول هر چه دروس دلبری هستی
تو استاد همه معشوق از عاشق گريزانی !
بريد و دوخت با باد صبـــا پيراهنی از عشق
نشانده حسن بلقيس تو بر تخت سليمانی
"زليــــخا"دلبری گـــر از تــــو می آموخت مي دانم
به عشقش جامه از تن می دريد آن ماه كنعانی!
به محض ديدنت از جای برخيزند بيماران
بنا شد با تماشای تو طب ديده درمانی!!
چنين شوريدگی از نشئه ی سرشار چشم تو
كشانده عقل را تا خانــــه ی خواب زمستانــی
نصيب من چه كردی جز پريشانی و حيرانی
نصيب از تو چه بوده غيـــر حيرانی پريشانی
موافـــق با جهـــانــــی ساكت و ، منهــــای آدم هـــا
جهانی بی جنايت ، بی خيانت ، بی... كه می دانی!
سید محمدعلی رضازاده