سخن بزرگان :
منتشر شد لطفا کپی نکنید
سخن بزرگان :
منتشر شد لطفا کپی نکنید
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
مملکت گل و بلبل که میگن ایرانه
طرف پولداره رفته با اسنوپ داگ آهنگ خونده
اون وقت دارن امضا جمع میکنن واسه یوتیوب که موزیک ویدیو رو پاک کنه به دین مبین زرتشت توهین شده توش
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
گبرلو قهرمانی تیم ملی والیبال ایران را روی آنتن زنده تبریک گفت!
کوچه خالى بود کوچه خالى بى تو عارى از هرحس و خیالى
جانم از دوریت باکرى شد همتى کن با این زرد شمالى
بیست سال زیاد نیست عمر آدمى ست با دستمال سیاه روى چشم هاى میشیت
با لنگه ى دزدى کفش مسجدى شده ام فرار کن فرار کن فرار کن مى میرى
مریم نشست تا کوچه خونى نشود از ترس با چادرى سفید و گلى از یاس شکسته
آنقدر سرخ سوخت سعید ما قطعه قطعه شدیم قطعه های تکثیرى
با قسط هاى جامانده شعار مى دادیم آن مرد آمد با خنده هاى مشعشع و مشکوک
آن مرد که خوب بود و حامله مى کرد ما سقط شدیم از مادران تخدیرى
ما نسل روشنى که تا عمق خیابان سوخت ما هار از کتاب تا کوچه را گاز بگیریم
بمبى کنار گوش مدرسه ترکید آقاى نوربخش کثافت آن ناظم تکبیرى
پیغام روشن حبس در چشم کبود تو بود مسعود بگذار بیست سال دیگر سرخ
با بوى تلخ پاى چاک خورده از زندان با هم لذیذ بشکافیم مغز آن وکیل تسخیرى
آنقدر مادرت ظرف شست که آب شد آنقدر عکس تو را دید و کور شد
اندوه بزرگى ست انبوه انتظار تو سهم زخم مرا از حبس هات مى گیرى
تو خشک شبیه نگاه در عمق غربتى ناعادلانه تر از زندگى در برابر مرگ
آیا هنوز روى پاى خودت گریه مى کنى؟ آیا هنوز لحظه به لحظه با اخبار مى میرى؟
شلیک کرد تا تو خلاصه شوى در خویش آقا “ما” زیاد بود آقا
آنقدر زیاد که هر چه مى کشتیم تمام نمى شدند و خون تاریخ بود ریخته از خشم آخته
هرچه مى دادند تمام نمى شدند پوست، رخت خواب اسید
چشم، چاله هاى منتظر “ما ” تخت، روى تخت خوابیده مرده مى دادند
تمام نمى شوند آن زخم ها براى مان غریبه بود
سیگارم پوستش را مکید مأمور بودم و معذور
مرگ شغل شریفى نیست آقا “ما ” کیف کودکى اش لبریز کینه بود
اینطور بزرگ شد بى پدر انگار که زندگى برایش حقى مسلم است
مادر گذاشت بگذرد از زیر کتاب، تلخ بعد همسرش دیوانه شد و شعر مى نوشت
ما در محله اش روى رد پاى پلیس مى شاشید شورش چه مزهاى دارد آقا
شور شور شور ما مادرش … سردار ما را نجات بده سردار خاردار
یکی هم بود
که پنجره جمع میکرد
تا آسمانِ بیشتری داشته باشد ...
در حال حاضر 361 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 361 مهمان ها)